-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا از سپیده گفتگوی مشروط
2 برخیزد
3 من
4 تصویر هجرت از پل
5 بر می گیرم
6 تصویر هجرت از پل
7 از پله ی مناجاتم
8 تا سفره های شن
9 تا سفره های زخم
10 سفر می كند
11 بر سفره های شن كلماتی آبی مهمانند
12 مهمان هجرت
13 ای نفس رفته ی من ای پل متصاعد
14 كه جثه ی زمین را
15 در آن هزار فرسخ نیلی
16 می غلتانی
17 چون است اینكه عشق
18 جز در هراس مرگ
19 ما را دگر به خویش نمی خواند
20 از ما جز استغاثه نمی ماند
21 از ما درو گران چراگاه های هوایی
22 اینجا ، میان گفتگوی مشروط
23 اینجا ، در انتحار اشباح
24 جز سطل های خالی در چاه های خالی
25 كی از مزارع نمك
26 ما را عبور داده ست ؟
27 (اشعار یدالله رؤیایی)
28 در باز بود اما
29 بسیار دور بود
30 ما با نقیب قافله می رفتیم
31 و خون ما كه بوی سرخ حماسه داشت
32 مار و سراب را
33 تا انتهای حافظه می برد
34 در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادله ی رؤیا می كرد
35 در انتهای حافظ لبخند جرعه شط خشك نفهمیدنی می شد
36 در انتهای حافظه از هیچ كس سؤال نمی كردیم
37 در انتهای حافظه لبخند می شدیم
38 ما را نقیب قافله با باد های كاهل می برد
39 و بوی سرخ جرعه در باد
40 رفتار ابرهای كاهل را
41 مست می كرد
42 شن را سكونت شادی های قدیمی بود
43 و ما میان شن هایی مستعمل
44 و چیزهایی از شن می رفتیم
45 پخش سكوت بود و حریق دقیقه های كویری
46 در باز بود اما
47 بسیار دور بود
48 ما از برای حرف های كمی بسیار می رفتیم
49 بر چهره هامان حوادث تقلید می گذشت
50 بر چهره هامان رضایت ما منطقی نداشت
51 گویی زمین برای ما می چرخید
52 سقف پرنده های دراز
53 و جذبه ی غذاهای آفتابی
54 با آسمان صدای ما را قاطی می كرد
55 و با صدای آن جهانی ما
56 مار و سراب
57 می آمیخت
58 و در سراب عصمت گنگی
59 آرمیده بود
60 و با سراب
61 محض متروك
62 چشم نگاه گیر ماران بود
63 چشم نگاه گیر ماران
64 انگور باغ های عدن بود
65 كه راه را محیط اساطیر می كرد
66 و راه ،مهربان بود
67 و راه
68 نالان حركت و هیجان بود
69 بر جلگه ها
70 گروه خیال انگیز سنگ ها
71 افتاده بود
72 و از پیچش برهنه ی چنبر ها
73 گرداب فلس های رنگین
74 بازوی نور برمی خاست
75 و زهر ،زهر پنهان
76 در زیر پوست های تزیینی
77 با ما می آمد
78 و خاطرات پاشنه ها را
79 تنها در انتهای هر ره
80 كامل می كرد
81 همواره ترس
82 در انتها فرود می آید
83 ای روح رهسپار
84 ای مار
85 همهمه ی غضروف
86 وقتی كه ترس نامش را گفت
87 از ترس مست گشتیم
88 و از هزار پاشنه
89 ناگاه
90 مد عظیم زهر
91 بالا آمد
92 و سینه ی م مفخم یاران
93 هفتاد فرسخ درد را
94 تا انتهای ضلع شكست
95 برد
96 شن با نقیب قافله از راه ماند و
97 ما
98 افسار برگرفتیم
99 و چهارپایمان را
100 به صیقل سپیده دم بستیم
101 و مثل نقطه ی تعلیق
102 ماندیم
103 در انتهای حافظه لبخند جرعه لطمه خورده و رنجور بود
104 و جرعه ،در سیاهی احشا یأس
105 با ما از انتقامی عاجز
106 تجارت معنی می كرد
107 و شب ستاره ها را در شاخه ها
108 پرتاب می كرد
109 و باد بادی اش را مغرور بود
110 و باد شور بود
111 در انتهای حافظه در باز بود ، اما
112 بسیار دور بود
113 خون در تمام آینه ها جاری بود
114 و روز
115 روی سایه ی خود
116 واژگون شده بود
117 همواره دسته هایی از دستمزد
118 با كفش هایی از دشنام
119 خواب كناره ها را
120 آشفته می كردند
121 و بر عبور
122 حاشیه ای از خون
123 می دوختند
124 و گوشت های ساطوری
125 بر نیمكت های عذاب
126 پیغام می نوشتند
127 و از درخت خشك رؤیا
128 در خواب راهروهای میله ای
129 و از قصر خون منجمد سرهایی
130 كه خوابشان را
131 شب ها ، میان موهاشان پرت می كردند
132 قفل و قلاده می رست
133 ما روی وحشی در هم كوفته
134 خم شده بودیم
135 و روز روی سیاه ی خود شب ترین شب ها بود
136 برگرد
137 ای كاروان خسته ،برگرد
138 ذهن نمك عقیم و نازاست
139 زیبایی ذغال را
140 آتش
141 طی كرده است
142 و ماهیان قرمز شب را ستاره ها
143 ترسانده اند
144 ای ذهن
145 ای زخم منتشر
146 صبر میان تهی را
147 از مزرعه نمك بردار
148 زیرا سراب های قدیمی حالا در آب های تو جاری است
149 برگرد
150 اینجا طبیعت
151 انسان كه می نمود
152 طبیعی نیست
153 اینك كه گاو های معطر
154 در راه منقلاب
155 طرح ئ تپاله می ریزند
156 و جغد های قانونی
157 با عنكبوت ها
158 برنامه می نویسند
159 تا دوستان جنایت را
160 در حلقه ی حمایت گیرند
161 و ایستاده ها
162 نشسته اند
163 و انزوای من
164 بوی كاغذ گرفته است
165 ای دوست بیا تا صدای بلبل هایی را بشنویم
166 كه می گویند در قدیم می خوانده اند !
167 تكیه ی ما دیگر لبخند تو را تقلید می كند ،
168 تكیه ما با خواهران دفاع ، با هذیان حصبه و آرد های سپاه ،
169 با نسیم سبك بر ویرانه های سبكبار ،
170 بیا و طاق نماد ها را آب و جارو كن
171 كه كبوتران روحانی مسجد هنوز نور محراب را در بال هایشان دارند
172 و جهان جامد ما را به عبوری دیگر می خوانند ،
173 به عبوری از دیگر ، از حجم ،
174 كه فاصله را در گذر از ما بی فاصله می كرد و در گذار از ذهن ما ،
175 هشتی تاریكی بود ،
176 ای دوست دستهای مرا پر كن ،
177 مرا از شكل عبور ده ، كه هر شكل بهاری است
178 و شورشیان زیر سقف بهار تناسب انگشتان تو را به انتظار نشسته اند ،
179 كه در اینجا هر چیز ساخته از انتظار است ،
180 و حتی این سكوت تحت الفظی كه به حس شنوایی اش می بالد
181 و عطر دوردست را می شنود كه خط تقسیم را از برلن و ویتنام پاك می كنند .
182 آه كه من هنوز بیمار رؤیاییم ،
183 كه من هنوز آسمان را با خیال های خیس حدس می زنم ،
184 چه شبنم دردی در حرف من بخار می شود ای دوست !
185 ای دوست بیا و هی هی رمه های عادت من شو
186 كه من هنوز بر شن های هموار دل به جاپاهیی بسته ام
187 كه عزیمت ما را با خود می برند ،
188 فضاهای زمینی خالی است و
189 جاده هایی كه بر خیال كودكی من حكومت می كنند
190 به سرزمین بایری می روند كه انكارشان می كند ،
191 دیگر هیچ سرابی در طول فرسخ های سپید نمی روید
192 و واحه های متروك را استخوان های خشك و قدیمی را گرفته است .
193 من نمك و شن نوشیده ام و گوشتم در خواب قهوه ای زخم ها ،
194 پوست مرا به تولدی تازه تعریف می كند .
195 گوش كن ، صدای رشد می آید !
196 “رؤیا ” ی دیگری است كه شاید در جامه ی توری كدام باد دلتنگ من است !
197 ای دوست بیا كه آمدنت را كوچه به اشتیاقی بزرگ استاده است ،
198 بیا كه پنجره ای تنها ، برای تو از دیوار ، پر می گیرد ، پر می گیرد ،
199 و ملافه های سفید ، كتاب های سیاه ، و شكا ف های نگاه
200 به بیهودگی گله های آدمی فرو می افتند
201 و سایه ای كه می گریزد از بازوی پنجره ،
202 نگاه كن ، اینك كوچه اش را در برابر دریا می بیند ، و رهسپار ساحل سرگیجه
203 آیا كسی است
204 كه از دریا
205 پایین می آید ؟
206 زیرا زبان آب
207 الفبای تازه ی اعماق را
208 به من آموخت
209 من در كدام ساحل
210 پیوند شكل و حركت را دیدم
211 و پاره های مطلق را
212 كز هم گسیخته می شد ؟
213 و آن كدام ساحل ههمواره با من می گفت
214 آیا قنات های تو دردهای كویر را خواهند نوشید ؟
215 اعصاب من مگر بر شن ها
216 آرام گیرند
217 (اشعار یدالله رؤیایی)
218 بر ارتفاع زخم
219 پرواز داشتم
220 و ارتفاع زخم
221 هر لحظه در مقاومت خونم
222 نام مرا میان فرصت های آبی خاموش می كرد
223 من با گلوله ای در بال
224 صیاد را گریخته بودم
225 و قطره های خونم از ارتفاع زخم
226 تا آفتاب منتظر تبخیر
227 متن معلق نفسم را
228 بسیار نقطه های تعلیق می گذاشت
229 وقتی كه لاجورد اطرافم
230 بوی عفونت پر ، داد
231 من با تمام گوشت ویرانم
232 و با تمامی وزنم
233 از لاجورد اطراف
234 بر روی خاك گرم تن انداختم
235 من از كنار قرمز خود دیدم
236 در گردش بزاق یاران
237 تصویر لاشخوران را
238 كه چكمه ی فرشته ها را
239 بر پای داشتند
240 و دركنار قرمز من پرسه می زدند
241 قلبی میان ما می زد
242 قلبی میان ما زده می شد
243 كه ناگهان
244 ما را از آن اطاقك مأنوس بردند
245 دیوارهای زندان
246 تا كوچه ای نسازند
247 از پهنا می رفتند
248 آن سوی پنجره
249 هر سرفه ای كه عابر می كرد
250 یك كارد از ستاره می افتاد
251 اینسوی پنجره
252 هر 24 ساعت یكبار
253 یك تازیانه از تقویم
254 برمی خاست
255 قلب درشت سنگ نمی زد
256 و برگ
257 جز در میان باران
258 از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید
259 تقویم و تازیانه و
260 دیوارهای پهن
261 ما را از آن اتاقك مأنوس
262 تا 24 سرفه
263 تا 24 كارد
264 بدرقه كردند
265 در اوج خود كبوتر
266 ترتیب پله ها را باور نمی كند
267 و دختران آبی
268 وقتی كه آسمان را می بافند
269 او در میان بال و هوا خود را
270 ول می كند میان هوا و بال
271 و باد
272 وقتی كه به شاخه اشتباه می آموخت
273 وقتی كه پرنده در میان باد
274 گهواره ی اشتباه را می جنباند
275 پرتاب میان دست های من
276 پنهان می شد
277 اندیشه كه می كردم از سنگ
278 اندیشه كه می كردم از سنگ
279 در دست من ارتباط پنهان می شد
280 در دست من آشیانه ی پرتاب
281 پرتاب كه ارتباط بود
282 اندیشه كه می كردم وقتی از سنگ
283 از سطح سنگ
284 تو زمزمه ی باد نهان بودی
285 تو دانش آفتاب گشتی
286 كز سطح سنگ
287 میراث ذره هایت را
288 با زمزمه ی نهان باد می بردم
289 با زمزمه ی نهان باد
290 من سطح سنگ می شدم
291 كه آرزوی شكاف برداشتن
292 از نیروی پنهانی یك گیاه را می مردم