تا از سپیده از یدالله رؤیایی اشعار پراکنده 10

یدالله رؤیایی

آثار یدالله رؤیایی

یدالله رؤیایی

تا از سپیده گفتگوی مشروط

1 تا از سپیده گفتگوی مشروط

2 برخیزد

3 من

4 تصویر هجرت از پل

5 بر می گیرم

6 تصویر هجرت از پل

7 از پله ی مناجاتم

8 تا سفره های شن

9 تا سفره های زخم

10 سفر می كند

11 بر سفره های شن كلماتی آبی مهمانند

12 مهمان هجرت

13 ای نفس رفته ی من ای پل متصاعد

14 كه جثه ی زمین را

15 در آن هزار فرسخ نیلی

16 می غلتانی

17 چون است اینكه عشق

18 جز در هراس مرگ

19 ما را دگر به خویش نمی خواند

20 از ما جز استغاثه نمی ماند

21 از ما درو گران چراگاه های هوایی

22 اینجا ، میان گفتگوی مشروط

23 اینجا ، در انتحار اشباح

24 جز سطل های خالی در چاه های خالی

25 كی از مزارع نمك

26 ما را عبور داده ست ؟

27 (اشعار یدالله رؤیایی)

28 در باز بود اما

29 بسیار دور بود

30 ما با نقیب قافله می رفتیم

31 و خون ما كه بوی سرخ حماسه داشت

32 مار و سراب را

33 تا انتهای حافظه می برد

34 در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادله ی رؤیا می كرد

35 در انتهای حافظ لبخند جرعه شط خشك نفهمیدنی می شد

36 در انتهای حافظه از هیچ كس سؤال نمی كردیم

37 در انتهای حافظه لبخند می شدیم

38 ما را نقیب قافله با باد های كاهل می برد

39 و بوی سرخ جرعه در باد

40 رفتار ابرهای كاهل را

41 مست می كرد

42 شن را سكونت شادی های قدیمی بود

43 و ما میان شن هایی مستعمل

44 و چیزهایی از شن می رفتیم

45 پخش سكوت بود و حریق دقیقه های كویری

46 در باز بود اما

47 بسیار دور بود

48 ما از برای حرف های كمی بسیار می رفتیم

49 بر چهره هامان حوادث تقلید می گذشت

50 بر چهره هامان رضایت ما منطقی نداشت

51 گویی زمین برای ما می چرخید

52 سقف پرنده های دراز

53 و جذبه ی غذاهای آفتابی

54 با آسمان صدای ما را قاطی می كرد

55 و با صدای آن جهانی ما

56 مار و سراب

57 می آمیخت

58 و در سراب عصمت گنگی

59 آرمیده بود

60 و با سراب

61 محض متروك

62 چشم نگاه گیر ماران بود

63 چشم نگاه گیر ماران

64 انگور باغ های عدن بود

65 كه راه را محیط اساطیر می كرد

66 و راه ،‌مهربان بود

67 و راه

68 نالان حركت و هیجان بود

69 بر جلگه ها

70 گروه خیال انگیز سنگ ها

71 افتاده بود

72 و از پیچش برهنه ی چنبر ها

73 گرداب فلس های رنگین

74 بازوی نور برمی خاست

75 و زهر ،‌زهر پنهان

76 در زیر پوست های تزیینی

77 با ما می آمد

78 و خاطرات پاشنه ها را

79 تنها در انتهای هر ره

80 كامل می كرد

81 همواره ترس

82 در انتها فرود می آید

83 ای روح رهسپار

84 ای مار

85 همهمه ی غضروف

86 وقتی كه ترس نامش را گفت

87 از ترس مست گشتیم

88 و از هزار پاشنه

89 ناگاه

90 مد عظیم زهر

91 بالا آمد

92 و سینه ی م مفخم یاران

93 هفتاد فرسخ درد را

94 تا انتهای ضلع شكست

95 برد

96 شن با نقیب قافله از راه ماند و

97 ما

98 افسار برگرفتیم

99 و چهارپایمان را

100 به صیقل سپیده دم بستیم

101 و مثل نقطه ی تعلیق

102 ماندیم

103 در انتهای حافظه لبخند جرعه لطمه خورده و رنجور بود

104 و جرعه ،‌در سیاهی احشا یأس

105 با ما از انتقامی عاجز

106 تجارت معنی می كرد

107 و شب ستاره ها را در شاخه ها

108 پرتاب می كرد

109 و باد بادی اش را مغرور بود

110 و باد شور بود

111 در انتهای حافظه در باز بود ، اما

112 بسیار دور بود

113 خون در تمام آینه ها جاری بود

114 و روز

115 روی سایه ی خود

116 واژگون شده بود

117 همواره دسته هایی از دستمزد

118 با كفش هایی از دشنام

119 خواب كناره ها را

120 آشفته می كردند

121 و بر عبور

122 حاشیه ای از خون

123 می دوختند

124 و گوشت های ساطوری

125 بر نیمكت های عذاب

126 پیغام می نوشتند

127 و از درخت خشك رؤیا

128 در خواب راهروهای میله ای

129 و از قصر خون منجمد سرهایی

130 كه خوابشان را

131 شب ها ، میان موهاشان پرت می كردند

132 قفل و قلاده می رست

133 ما روی وحشی در هم كوفته

134 خم شده بودیم

135 و روز روی سیاه ی خود شب ترین شب ها بود

136 برگرد

137 ای كاروان خسته ،‌برگرد

138 ذهن نمك عقیم و نازاست

139 زیبایی ذغال را

140 آتش

141 طی كرده است

142 و ماهیان قرمز شب را ستاره ها

143 ترسانده اند

144 ای ذهن

145 ای زخم منتشر

146 صبر میان تهی را

147 از مزرعه نمك بردار

148 زیرا سراب های قدیمی حالا در آب های تو جاری است

149 برگرد

150 اینجا طبیعت

151 انسان كه می نمود

152 طبیعی نیست

153 اینك كه گاو های معطر

154 در راه منقلاب

155 طرح ئ تپاله می ریزند

156 و جغد های قانونی

157 با عنكبوت ها

158 برنامه می نویسند

159 تا دوستان جنایت را

160 در حلقه ی حمایت گیرند

161 و ایستاده ها

162 نشسته اند

163 و انزوای من

164 بوی كاغذ گرفته است

165 ای دوست بیا تا صدای بلبل هایی را بشنویم

166 كه می گویند در قدیم می خوانده اند !‌

167 تكیه ی ما دیگر لبخند تو را تقلید می كند ،

168 تكیه ما با خواهران دفاع ، با هذیان حصبه و آرد های سپاه ،

169 با نسیم سبك بر ویرانه های سبكبار ،

170 بیا و طاق نماد ها را آب و جارو كن

171 كه كبوتران روحانی مسجد هنوز نور محراب را در بال هایشان دارند

172 و جهان جامد ما را به عبوری دیگر می خوانند ،

173 به عبوری از دیگر ، از حجم ،

174 كه فاصله را در گذر از ما بی فاصله می كرد و در گذار از ذهن ما ،

175 هشتی تاریكی بود ،

176 ای دوست دستهای مرا پر كن ،

177 مرا از شكل عبور ده ، كه هر شكل بهاری است

178 و شورشیان زیر سقف بهار تناسب انگشتان تو را به انتظار نشسته اند ،

179 كه در اینجا هر چیز ساخته از انتظار است ،

180 و حتی این سكوت تحت الفظی كه به حس شنوایی اش می بالد

181 و عطر دوردست را می شنود كه خط تقسیم را از برلن و ویتنام پاك می كنند .

182 آه كه من هنوز بیمار رؤیاییم ،

183 كه من هنوز آسمان را با خیال های خیس حدس می زنم ،

184 چه شبنم دردی در حرف من بخار می شود ای دوست !

185 ای دوست بیا و هی هی رمه های عادت من شو

186 كه من هنوز بر شن های هموار دل به جاپاهیی بسته ام

187 كه عزیمت ما را با خود می برند ،

188 فضاهای زمینی خالی است و

189 جاده هایی كه بر خیال كودكی من حكومت می كنند

190 به سرزمین بایری می روند كه انكارشان می كند ،

191 دیگر هیچ سرابی در طول فرسخ های سپید نمی روید

192 و واحه های متروك را استخوان های خشك و قدیمی را گرفته است .

193 من نمك و شن نوشیده ام و گوشتم در خواب قهوه ای زخم ها ،

194 پوست مرا به تولدی تازه تعریف می كند .

195 گوش كن ، صدای رشد می آید !

196 “‌رؤیا ” ی دیگری است كه شاید در جامه ی توری كدام باد دلتنگ من است !

197 ای دوست بیا كه آمدنت را كوچه به اشتیاقی بزرگ استاده است ،

198 بیا كه پنجره ای تنها ،‌ برای تو از دیوار ، پر می گیرد ، پر می گیرد ،

199 و ملافه های سفید ، كتاب های سیاه ، و شكا ف های نگاه

200 به بیهودگی گله های آدمی فرو می افتند

201 و سایه ای كه می گریزد از بازوی پنجره ،

202 نگاه كن ، اینك كوچه اش را در برابر دریا می بیند ، و رهسپار ساحل سرگیجه

203 آیا كسی است

204 كه از دریا

205 پایین می آید ؟

206 زیرا زبان آب

207 الفبای تازه ی اعماق را

208 به من آموخت

209 من در كدام ساحل

210 پیوند شكل و حركت را دیدم

211 و پاره های مطلق را

212 كز هم گسیخته می شد ؟

213 و آن كدام ساحل ههمواره با من می گفت

214 آیا قنات های تو دردهای كویر را خواهند نوشید ؟

215 اعصاب من مگر بر شن ها

216 آرام گیرند

217 (اشعار یدالله رؤیایی)

218 بر ارتفاع زخم

219 پرواز داشتم

220 و ارتفاع زخم

221 هر لحظه در مقاومت خونم

222 نام مرا میان فرصت های آبی خاموش می كرد

223 من با گلوله ای در بال

224 صیاد را گریخته بودم

225 و قطره های خونم از ارتفاع زخم

226 تا آفتاب منتظر تبخیر

227 متن معلق نفسم را

228 بسیار نقطه های تعلیق می گذاشت

229 وقتی كه لاجورد اطرافم

230 بوی عفونت پر ، داد

231 من با تمام گوشت ویرانم

232 و با تمامی وزنم

233 از لاجورد اطراف

234 بر روی خاك گرم تن انداختم

235 من از كنار قرمز خود دیدم

236 در گردش بزاق یاران

237 تصویر لاشخوران را

238 كه چكمه ی فرشته ها را

239 بر پای داشتند

240 و دركنار قرمز من پرسه می زدند

241 قلبی میان ما می زد

242 قلبی میان ما زده می شد

243 كه ناگهان

244 ما را از آن اطاقك مأنوس بردند

245 دیوارهای زندان

246 تا كوچه ای نسازند

247 از پهنا می رفتند

248 آن سوی پنجره

249 هر سرفه ای كه عابر می كرد

250 یك كارد از ستاره می افتاد

251 اینسوی پنجره

252 هر 24 ساعت یكبار

253 یك تازیانه از تقویم

254 برمی خاست

255 قلب درشت سنگ نمی زد

256 و برگ

257 جز در میان باران

258 از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید

259 تقویم و تازیانه و

260 دیوارهای پهن

261 ما را از آن اتاقك مأنوس

262 تا 24 سرفه

263 تا 24 كارد

264 بدرقه كردند

265 در اوج خود كبوتر

266 ترتیب پله ها را باور نمی كند

267 و دختران آبی

268 وقتی كه آسمان را می بافند

269 او در میان بال و هوا خود را

270 ول می كند میان هوا و بال

271 و باد

272 وقتی كه به شاخه اشتباه می آموخت

273 وقتی كه پرنده در میان باد

274 گهواره ی اشتباه را می جنباند

275 پرتاب میان دست های من

276 پنهان می شد

277 اندیشه كه می كردم از سنگ

278 اندیشه كه می كردم از سنگ

279 در دست من ارتباط پنهان می شد

280 در دست من آشیانه ی پرتاب

281 پرتاب كه ارتباط بود

282 اندیشه كه می كردم وقتی از سنگ

283 از سطح سنگ

284 تو زمزمه ی باد نهان بودی

285 تو دانش ‌آفتاب گشتی

286 كز سطح سنگ

287 میراث ذره هایت را

288 با زمزمه ی نهان باد می بردم

289 با زمزمه ی نهان باد

290 من سطح سنگ می شدم

291 كه آرزوی شكاف برداشتن

292 از نیروی پنهانی یك گیاه را می مردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر