-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای عشق !
2 نمیدانستی و
3 بالا پوشت
4 نشان خورده بود
5 بی اعتنا و مغرور
6 از کنار بوته های گز
7 گذشتی
8 بی آن که صدای کشاکش کمانها را
9 که تقدیر
10 از سرحوصله
11 زه میکرد، بشنوی
12 تیرها،
13 هر سه، از یک سو میآمد
14 نخستین
15 بر پاشنه ات
16 نشست
17 و به خاکت افکند
18 دیگری،
19 جهان را
20 به چشمت
21 تاریک کرد
22 و آخرین
23 پشت و پیراهنت را
24 به هم دوخت
25 و هنوز
26 روزگارت
27 تمام
28 سرنیامده بود
29 که دریافتی
30 مرگ،
31 مهربان تر از آن بوده است
32 که جاودانگی اش را
33 حتا با تو، قسمت کند
34 به سنگی
35 از سرِ بازی
36 سیبی
37 می افکنی
38 طبیعت بیجانی که
39 به جاذبه ، جواب میدهد
40 و پیش از آن که
41 در حد فاصل دو تن
42 به خاک نشیند
43 چارچوب چشم انداز را
44 یکدم
45 به دایره ی چرخانش،
46 می آراید،
47 زیباست
48 اما،
49 پیشانی خسته و
50 دندان شکسته
51 هیچ چشم اندازی را
52 زیبا نمیکند
53 و هیچ دهانی را
54 آب نمی اندازد
55 کارنامه ی سنگ
56 گاهی
57 به تمامی
58 خونین است
59 ساده لوحان اند
60 که فانوس آبی را
61 از نسیم
62 می ترسانند
63 خون میسوزانم و
64 شعله میکشم
65 میمانم!
66 آبستن شعری است ، شب
67 تا دستهای جوان پیرزاد
68 از پهلوی دریده ی رودابه
69 همراه اشک و خون
70 جنینی بیجان
71 بیرون کشد
72 بی شک، خدایان
73 زیباترین فرزندانشان را
74 در بسترهای گناه
75 میسازند
76 اما،
77 این نطفه
78 در کدام ساعت بسته شد
79 که سقط سرنوشتش
80 رنج کندن چاه را
81 از روی دستهای نابرادر
82 بر میدارد
83 و طلسم هفت خوان را
84 تا ابد، ناگشوده
85 میگذارد
86 آیا
87 به جای سیمرغ
88 موی کدام اهریمن را
89 در آتش
90 افکنده بودیم؟
91 نمازت
92 پیشاپیش
93 حکم خاکساریِ کعبه را
94 رقم زده بود
95 به هنگام که هنوز،
96 «ابراهیم»
97 ابراهیم نبود
98 سجادهات دامن بود و
99 مهرت
100 دکمه ی پیراهن
101 که اشکها
102 بر قنوتت چکید
103 و گناه جهان را،
104 شُست
105 به اقتدای تو
106 تکبیری زدم
107 که اسرافیل از خواب اعصار،
108 سراسیمه
109 فراجَست
110 قیامتی نبود
111 قد قامتی بود
112 بی صور
113 به بلندای دار منصور
114 تا خون را به اعتراف وا دارد
115 که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید
116 الا
117 به اشک
118 بیا،
119 بر سر رنگها
120 نجنگیم
121 آبی
122 یا
123 سفید
124 در،
125 اگر
126 تو بازش کنی
127 رخنه یی است
128 در دیوارهای سنگ و پیشانی
129 همسایه،
130 سنگ میاندازد
131 و گیلاسها
132 در حوض خالی
133 میافتند
134 سنگها
135 خواب کودک را
136 به هم میزنند
137 کبوتر را
138 میپرانند
139 اما،
140 سرانجام
141 فرو
142 می
143 افتند
144 ساعت
145 از صدای هیچ زنگی
146 نمیهراسد
147 و عشق
148 با سوت هیچ پاسبانی
149 توقف نمیکند
150 پایمال آفتاب
151 در خیابان
152 و سنگسار چراغ در کوچه
153 برق چشمهای ما را ،
154 خاموش نخواهد کرد
155 من
156 که با تکهای از آسمان
157 در دست
158 میرسم
159 و تو
160 که با گل یاسی
161 بر سینه
162 در میگشایی
163 شب
164 در قرق سگهاست
165 با این همه
166 تاکهای ما
167 در تاریکی نیز
168 رو به انگور
169 میخزند
170 ( اشعار حسین منزوی )
171 لکه های خون
172 در آب
173 حل نخواهند شد
174 امروز چه روزی است؟
175 که تنها و پیرهنها
176 زخمها و
177 وصله ها را
178 معاوضه میکنند
179 پیش از آن که
180 فشار دو دست افسونگر
181 بر شقیقه ها
182 مغزها را
183 از چینهای خاکستری
184 صاف کند
185 امروز را به خاطر بسپاریم
186 که تابستان گرمش میشود
187 و دهمین شمع روشن را نیز
188 خاموش میکند
189 شنبه
190 از گنبد
191 فرود میآید
192 و به چیدن شنبلیدی میرود
193 که از قلب جهان
194 روییده است
195 چه روزی است امروز !
196 قهوهای
197 منفرد
198 تلخ
199 معطر
200 امروز را به خاطر بسپاریم
201 گرسنگی ام
202 قدیمی است
203 به عشق که رسیدی
204 قوت مرا،
205 با مشت و شتاب،
206 پیمانه کن
207 از بد حادثه
208 به سراغ تو
209 نیامدهام
210 از پیراهنت دستمالی میخواهم
211 که زخم عتیقم را ببندم
212 و از دهانت بوسه یی
213 که جهانم را
214 تازه کنم
215 من
216 تو را
217 برای شعر
218 بر نمی گزینم
219 شعر، مرا
220 برای تو
221 برگزیده است
222 در هشیاری
223 به سراغت
224 نمی آیم
225 هر بار
226 از سوزش انگشتانم
227 در می یابم باز،
228 نام تو را ، می نوشته ام
229 تو را کنار چه بگذارم
230 که یکدستی چشم اندازت
231 به هم نخورد؟
232 در آشپزخانه
233 کتاب شعری
234 در کتابخانه
235 گلدان گل
236 در گلخانه
237 سنتور هزار زخم
238 و در شرابخانه
239 سجاده ی آفتاب رو
240 با این همه زیباترین قاب تو
241 بستری است
242 که میان دفترها و گلدانها و
243 سنتورها و سجاده ها
244 برایت می گسترم
245 توانی
246 هر منظره را
247 زیبا کنی
248 اما
249 هشدار!
250 که قطره خونی
251 در چمنزار
252 سرخ تر از قطره خونی
253 بر مخمل سرخ است
254 کدام هستی را
255 دل بسته ای؟
256 آن که در آفتاب
257 می بالد؟
258 یا آن که در سایه ی درونت
259 میپوسد؟
260 گلویت را می دری
261 تا از آوازت
262 رازی بسازی
263 و همچنان
264 هزار گهواره ی خالی را
265 تکان بدهی
266 میدانم که عشق
267 گزارش نیست
268 اما تا نفهمم
269 در اختیارم نیستی
270 و تا در اختیارم نباشی
271 به تمامی
272 دوستت نخواهم داشت
273 چیزی بگو
274 نخواه که
275 خاموشی و
276 فراموشی
277 قوافی مرده ی شعرم باشند.
278 می توانی
279 باور کنی
280 یا
281 باور نکنی
282 اما
283 کسی با من
284 نفس میکشید
285 وحشتناک است
286 اما
287 باید
288 باور کنی که
289 در تنهایی هم
290 تنها
291 نیستی
292 از هر کجا آغاز کنی،
293 زودتر است و
294 و به هرجا فرود آیی
295 دیر
296 دلتنگ
297 از گریوه
298 میگذری
299 دلواپس از درّه
300 سرازیر میشوی
301 و به ویرانه یی
302 میرسی
303 که ترنج هایش را
304 برده اند و
305 رنجهایش را
306 برایت
307 گذاشته اند.
308 کسی را
309 نفرین مکن
310 با ساعتی که زنجیرش
311 دست و پایت را
312 سنگین کرده است
313 تو حتا
314 حنظل را هم
315 در این باغ
316 به هنگام
317 نخواهی چید
318 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
319 این درخت جوان
320 چه میگوید:
321 هر نهالی که برکنند،
322 به جاش
323 جنگلی سرکشیده ، میروید
324 های جلاد سروهای جوان!
325 ای رفیق همیشه ی تیشه!
326 باش تا برکنیم ات از ریشه!
327 شب بی حصار و عریان
328 دشمن به چار سویش
329 و هر شهاب ناگاه
330 تیری است در گلویش
331 مرگی است خواب بر همه آوار
332 تنها به خیره بیدار
333 چشم من است و شب که نمیخوابد
334 ما
335 مانده ایم و
336 ماه نمیتابد
337 …
338 هولی است با ستاره ی لرزان
339 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
340 و وحشتی است با عشق
341 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
342 بادی غریب می وزد
343 آیا
344 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
345 من ایستاده ام که برآید ماه
346 شب با من ایستاده پریشان
347 اما کمند کینه وری امشب
348 ماه مرا
349 به چاه کشیده است
350 شعری نوشت عاشق:
351 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
352 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
353 معشوق خواند و پرسید:
354 تو سیب خوردهای هیچ
355 عاشق نوشت : نه !
356 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
357 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
358 من سیب خورده ام اما،
359 سیب بهشت ، نه !
360 خورشید را نه بار چرخاندند
361 و کوفتندش
362 بر
363 سر من
364 ….
365 از سوی جنگل گردبادی
366 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
367 و خاک در چشم جهان پاشید
368 می گفت:
369 جنگل
370 خوابش آشفته
371 از قارقار شوم زاغان هراسان
372 و از تقاتق مسلسل بود
373 و آن برگ
374 که صبح پایان را
375 به چشم عاشقان
376 پاشید
377 وز خون جوشان تو
378 رنگین شد
379 زبان سرخ جنگل بود
380 می گفت:
381 جنگل پر از مرد و مترسک بود
382 غربال میکردند
383 سرب گدازان را مترسکها
384 و سینه ی مردان مشبک بود
385 دور میشوم
386 پل نگاه میکند مرا
387 پل مسافران بی شمار دیده است
388 مثل من عابران خسته را
389 پل هزارها هزار دیده است
390 پشت سر نگاه میکنم
391 پل به جانب افق نگاه میکند:
392 شاید آن مسافر بزرگ!
393 £
394 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
395 با سکون آبهای مرده و
396 صبوری بزرگ پل
397 آه ! … من دلم برای رودها
398 ـ مسافران جاودانه ـ
399 لک زده است
400 مثل سیب سرخ قصه ها
401 عشق را
402 از میان
403 دو نیمه
404 میکنیم
405 نیمه یی از آن برای تو
406 نیمه ی دگر برای من
407 بعد …
408 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
409 پاره یی از آن برای روح
410 پاره ی دگر
411 برای تن