به من بگوييد از حسین پناهی اشعار پراکنده 34

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

به من بگوييد

1 به من بگوييد

2 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

3 چگونه

4 خورشيدي را تصوير مي كنيد

5 كه ترسيمش

6 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

7 حسین پناهی

8 انسانم !

9 ساکت ، چون درخت سیب !

10 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

11 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

12 به جز خداوند ،

13 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

14 حسین پناهی

15 نیستیم !

16 به دنیا می آییم

17 عکس ِ یک نفره می گیریم !

18 بزرگ می شویم ،

19 عکس ِ دو نفره می گیریم !

20 پیر می شویم ،

21 عکس ِ یک نفره می گیریم …

22 و بعد

23 دوباره باز

24 نیستیم

25 حسین پناهی

26 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

27 چون من که آفریده ام از عشق

28 جهانی برای تو !

29 (اشعار حسین پناهی)

30 ما

31 در هیأت پروانه ی هستی

32 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

33 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

34 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

35 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

36 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

37 (اشعار حسین پناهی)

38 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

39 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

40 هر پسين

41 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

42 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

43 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

44 حسین پناهی

45 سلام

46 خداحافظ!

47 چیز تازه ای اگر یافتید،

48 بر این دو اضافه کنید

49 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

50 “حسین پناهی”

51 در انتهای هر سفر

52 در آیینه

53 دار و ندار خویش را مرور می کنم

54 این خاک تیره این زمین

55 پاپوش پای خسته ام

56 این سقف کوتاه آسمان

57 سرپوش چشم بسته ام

58 اما خدای دل

59 در آخرین سفر

60 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

61 به جز زمین و آسمان

62 چیزی نمانده است

63 گم گشته ام ‚ کجا

64 ندیده ای مرا ؟

65 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

66 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

67 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

68 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

69 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

70 اگر اویی که باید باشد، باشد …

71 بی تو

72 نه بوی خاک نجاتم داد

73 نه شمارش ستاره ها تسکینم

74 چرا صدایم کردی

75 چرا ؟

76 سراسیمه و مشتاق

77 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

78 نشان به آن نشان

79 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

80 و عصر

81 عصر والیوم بود!

82 ایستاده و آرام

83 به سمت آینه می‌خزم

84 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

85 و تازه می‌شود دل

86 از تماشای دو مروارید درخشان

87 بر کیسه

88 ‌ی

89 پاره پوره‌ی صورتم

90 .

91 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

92 !

93 کدام بود؟

94 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

95 حرام دیدارش کردم؟

96 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

97 عشق را چگونه می شود نوشت

98 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

99 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

100 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

101 وگرنه چشمانم را می بستم

102 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

103 من تو را، او را

104 کسی را دوست می دارم.

105 به آتش نگاهش اعتماد نکن

106 لمس نکن

107 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

108 به سرزمینی بی رنگ

109 بی بو ، ساکت

110 آری…

111 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

112 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

113 انسانم !

114 ساکت، چون درخت سیب !

115 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

116 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

117 به جز خداوند،

118 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

119 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

120 شیشه ی عطرم شکسته بود!

121 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

122 ستاره ام – درشت و درخشان-

123 روبه رویم پشت به دیوار،

124 سر بر گریبان برده بود

125 و من در آغوش ماه

126 برای همیشه به خواب رفته بودم!

127 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

128 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

129 “زنده یاد حسین پناهی”

130 کلماتی هست که می‌میرند

131 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

132 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

133 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

134 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

135 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

136 خیس از بارانِ شبانه‌اند

137 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

138 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

139 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

140 کلماتی هست که مادر ندارند

141 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

142 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

143 کلماتی هست که بستگی دارند

144 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

145 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

146 کلماتی هست که تنهایند

147 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

148 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

149 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

150 (اشعار حسین پناهی)

151 چقدر شبیه مادرم شده ام

152 چرا نمی شناسی ام ؟!

153 چرا نمی شناسمت ؟

154 می دانم که مرا نمی شنوی

155 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

156 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

157 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

158 با توام بی حضور تو

159 بی منی با حضور من

160 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

161 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

162 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

163 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

164 نخ های آبی ام تمام شده اند

165 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

166 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

167 حق با تو بود

168 می بایست می خوابیدم

169 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

170 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

171 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

172 کاش تنها نبودم

173 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

174 کاش تنها نبودی

175 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

176 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

177 می دانی ؟

178 انگار چرخ فلک سوارم

179 انگار قایقی مرا می برد

180 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

181 مرا ببخش

182 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

183 می شنوی ؟

184 انگار صدای شیون می اید

185 گوش کن

186 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

187 اما به جای آن

188 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

189 گوش کن

190 یکی بود یکی نبود

191 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

192 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

193 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

194 به جای پختن کلوچه شیرین

195 ساده و اخمو

196 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

197 صدای شیون در اوج است

198 می شنوی

199 برای بیان عشق

200 به نظر شما

201 کدام را باید خواند ؟

202 تاریخ یا جغرافی ؟

203 می دانی ؟

204 من دلم برای تاریخ می سوزد

205 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

206 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

207 گوش کن

208 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

209 حق با تو بود

210 می بایست می خوابیدم

211 اما مادربزرگ ها گفته اند

212 چشم ها نگهبان دل هایند

213 می دانی ؟

214 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

215 کودک

216 خرگوش

217 پروانه

218 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

219 بی نهایت

220 بار

221 در نامه ها و شعر ها

222 در شعله ها سوختند

223 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

224 پروانه ها

225 آخ

226 تصور کن

227 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

228 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

229 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

230 یادم می اید

231 روزگاری ساده لوحانه

232 صحرا به صحرا

233 و بهار به بهار

234 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

235 عشق را چگونه می شود نوشت

236 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

237 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

238 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

239 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

240 من تو را…

241 او را…

242 کسی را… دوست می دارم

243 “حسین پناهی”

244 (از مجموعه ستاره)

245 به ساعت نگاه می کنم:

246 حدود سه نصفه شب است

247 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

248 و طبق عادت کنار پنجره می روم

249 سوسوی چند چراغ مهربان

250 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

251 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

252 و صدای هیجان انگیز چند سگ

253 و بانگ آسمانی چند خروس

254 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

255 و خوشحال که هنوز

256 معمای سبز رودخانه از دور

257 برایم حل نشده است

258 آری!از شوق به هوا می پرم

259 و خوب می دانم

260 سالهاست که مرده ام

261 من زندگی را دوست دارم

262 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

263 دین را دوست دارم

264 ولی از کشیش ها می ترسم!

265 قانون را دوست دارم

266 ولی از پاسبان ها می ترسم!

267 عشق را دوست دارم

268 ولی از زن ها می ترسم!

269 کودکان را دوست دارم

270 ولی از آینه می ترسم!

271 سلام را دوست دارم

272 ولی از زبانم می ترسم!

273 من می ترسم ، پس هستم

274 این چنین می گذرد روز و روزگار من

275 من روز را دوست دارم

276 ولی از روزگار می ترسم!

277 دنیا را بغل گرفتیم

278 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

279 خوابمان برد

280 بیدار شدیم

281 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

282 “حسین پناهی”

283 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

284 با پاهای کودکی ام!

285 عطر پریکه ها

286 مسحور سایه ی کوه

287 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

288 پولک پای مرغ

289 کفش نو

290 کیف نو

291 جهان هراسناک و کهنه

292 و

293 آه سوزناک سگ!

294 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

295 پروانه زرد،

296 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

297 و همچنان..

298 (اشعار حسین پناهی)

299 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

300 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

301 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

302 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

303 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

304 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

305 وزیدیم…

306 ترسیدیم…

307 درخشیدیم…

308 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

309 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

310 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

311 خزه‌های سبز سفر

312 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

313 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

314 با قایق بی پارو!؟

315 خوابم می‌آید…

316 نه

317 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

318 خیلی زود…

319 (اشعار حسین پناهی)

320 با تو

321 بی تو

322 همسفر سایه خویشم

323 و به سوی بی سوی تو می آیم

324 معلومی چون ریگ

325 مجهولی چون راز

326 معلوم دلی و مجهول چشم

327 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

328 سپرده ام

329 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

330 ای همه من

331 کاکل زرتشت

332 سایه بان مسیح

333 به سردترین ها

334 مرا به سردترین ها برسان

335 “حسین پناهی”

336 (کاکل / از مجموعه ستاره)

337 به ساعت نگاه می کنم

338 حدود سه نصف شب است

339 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

340 از یاد برده باشم

341 و طبق عادت کنار پنجره می روم

342 سو سوی چند چراغ مهربان

343 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

344 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

345 و صدای هیجان انگیز چند سگ

346 و بانگ آسمانی چند خروس

347 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

348 و خوشحال که هنوز

349 معمای سبز رودخانه از دور

350 برایم حل نشده است

351 آری، از شوق به هوا می پرم

352 و خوب می دانم

353 سال هاست که مرده ام…!

354 “حسین پناهی”

355 و رسالت من این خواهد بود

356 تا دو استکان چای داغ را

357 از میان دویست جنگ خونین

358 به سلامت بگذرانم

359 تا در شبی بارانی

360 آن ها را

361 با خدای خویش

362 چشم در چشم هم نوش کنیم.

363 “حسین پناهی”

364 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

365 وقتی ما آمدیم

366 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

367 حال

368 هرکس

369 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

370 و در تاریکی گم می‌شود

371 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

372 امشب دلی کشیدم

373 شبیه نیمه سیبی

374 که به خاطر لرزش دستانم

375 در زیر آواری از رنگ ها

376 ناپدید ماند!

377 “زنده یاد حسین پناهی”

378 (از مجموعه ستاره)

379 پدرم می‌گوید: کتاب!

380 و مادرم می‌گوید: دعا !

381 و من خوب می‌دانم

382 که زیباترین تعریف خدا را

383 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

384 “حسین پناهی”

385 قرینه است ،

386 این درخت ُ آن درخت ،

387 بر آبی بی انتهای بالاتر !

388 تنها جای تو خالی ست ،

389 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

390 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

391 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

392 می نشینم

393 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

394 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

395 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

396 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

397 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

398 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

399 و از او دور می شوم . . .

400 و هر چه دورتر می شوم ،

401 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

402 و باز سکوت !

403 “حسین پناهی”

404 جالب است

405 ثبت احوال

406 همه چیز را

407 در شناسنامه ام نوشته است

408 بجز احوال ام!

409 “حسین پناهی”

410 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

411 چون من که آفریده‌ام از عشق

412 جهانی برای تو !

413 “زنده یاد حسین پناهی”

414 به خانه می رفت

415 با کیف

416 و با کلاهی که بر هوا بود

417 چیزی دزدیدی ؟

418 مادرش پرسید

419 دعوا کردی باز؟

420 پدرش گفت

421 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

422 به دنبال آن چیز

423 که در دل پنهان کرده بود

424 تنها مادربزرگش دید

425 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

426 و خندیده بود

427 بی تو

428 نه بوی خاک نجاتم داد

429 نه شمارش ستاره ها تسکینم

430 چرا صدایم کردی

431 چرا ؟

432 سراسیمه و مشتاق

433 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

434 نشان به آن نشان

435 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

436 و عصر

437 عصر والیوم بود

438 و فلسفه بود

439 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر