به ساعت نگاه می از حسین پناهی اشعار پراکنده 2

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

به ساعت نگاه می کنم:

1 به ساعت نگاه می کنم:

2 حدود سه نصف شب است

3 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

4 و طبق عادت کنار پنجره می روم

5 سوسوی چند چراغ مهربان

6 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

7 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

8 و صدای هیجان انگیز چند سگ

9 و بانگ آسمانی چند خروس

10 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

11 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

12 آری از شوق به هوا می پرم

13 و خوب می دانم که

14 سالهاست که مُرده ام…!

15 “حسین پناهی”

16 در انتهای هر سفر

17 در آیینه

18 دار و ندار خویش را مرور می کنم

19 این خاک تیره این زیمن

20 پایوش پای خسته ام

21 این سقف کوتاه آسمان

22 سرپوش چشم بسته ام

23 اما خدای دل

24 در آخرین سفر

25 در آیینه به حز دو بیکرانه کران

26 به جز زمین و آسمان

27 چیزی نمانده است

28 گم گشته ام ‚ کجا

29 ندیده ای مرا ؟

30 شرم میکنم

31 با ترازوی کودک گرسنه

32 کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!

33 ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم

34 از اذان صبح تا غروب آفتاب

35 فقرا را سیر کنیم

36 نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده

37 تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !

38 آری هزاران بار افسوس

39 که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛

40 روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد

41 زیرا به افطار اطمینان دارند

42 در انتهای هر سفر

43 در آینه

44 دار و ندار خویش را مرور می کنم

45 این خک تیره این زیمن

46 پایوش پای خسته ام

47 این سقف کوتاه آسمان

48 سرپوش چشم بسته ام

49 اما خدای دل

50 در آخرین سفر

51 در آینه به حز دو بیکرانه کران

52 به جز زمین و آسمان

53 چیزی نمانده است

54 گم گشته ام ‚ کجا

55 ندیده ای مرا ؟

56 سلام ! ای ماه کج تاب !

57 تابان،

58 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

59 گل نرگس !

60 آیا هرگز

61 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

62 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

63 من هیچ ندارم، آقا !

64 هیچ…

65 جز چند دانه سیگار،

66 همین صفحه و

67 این قلم دشتی افکار ابلهان…

68 تکیه بده !

69 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

70 من نیز این چنین خواهم کرد…

71 و من چقدر دلم می خواهد

72 همه داستانهای پروانه ها را بدانند که

73 بی نهایت بار

74 در نامه ها و شعر ها

75 در شعله ها سوختند

76 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

77 پروانه ها

78 آخ

79 تصور کن

80 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

81 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

82 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

83 یادم می آید

84 روزگاری ساده لوحانه

85 صحرا به صحرا

86 و بهار به بهار

87 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

88 عشق را چگونه می شود نوشت

89 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

90 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

91 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

92 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

93 که در آن دلی می خواند

94 من تو را

95 او را

96 کسی را دوست می دارم

97 شب در چشمان من است،

98 به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

99 روز در چشمان من است،

100 به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

101 شب و روز در چشمان من است،

102 به چشم‌هایم نگاه کن!

103 پلک اگر فرو بندم

104 جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

105 حسین پناهی

106 چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

107 نه به دستی ظرفی را چرك می كنند

108 نه به حرفی دلی را آلوده

109 تنها به شمعی قانعند

110 و اندكی سكوت…

111 آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت

112 و دوستش داشتم

113 سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم

114 آبی آبی

115 آبی به رنگ دریا

116 و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که

117 سر تا پایش زرد بود

118 زرد ، مثل نور

119 من شنا نمی دانستم

120 دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم

121 و غرق شدم

122 در دریایِ آبی بیکران رویاها

123 و کابوسها

124 ميزي براي كار

125 كاري براي تخت

126 تختي براي خواب

127 خوابي براي جان

128 جاني براي مرگ

129 مرگي براي ياد

130 يادي براي سنگ

131 اين بود زندگي!؟

132 پزشکان اصطلاحاتی دارند

133 که ما نمی فهمیم

134 ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند

135 نفهمی بد دردی است

136 خوش به حال دامپزشکان!

137 از حسین پناهی

138 کهکشانها کو زمینم؟

139 زمین کو وطنم؟

140 وطن کو خانه ام؟

141 خانه کو مادرم؟

142 مادر کو کبوترانه ام؟

143 معنای این همه سکوت چیست؟

144 من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟

145 کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!

146 کاش!

147 پشت چراغ قرمز

148 پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

149 چسب زخم نمی خواهید ؟

150 پنچ تا  ، صد تومن  ،

151 آهی کشیدم و با خود گفتم :

152 تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

153 نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو …

154 از حسین پناهی

155 خورشید جاودانه می درخشد بر مدار خویش

156 ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین

157 از حسین پناهی

158 اعتراف

159 من زنگي را دوست دارم

160 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

161 دين را دوست دارم

162 ولي از كشيش ها مي ترسم!

163 قانون را دوست دارم

164 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

165 عشق را دوست دارم

166 ولي از زن ها مي ترسم!

167 كودكان را دوست دارم

168 ولي از آينه مي ترسم!

169 سلام را دوست دارم

170 ولي از زبانم مي ترسم!

171 من مي ترسم ، پس هستم

172 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

173 من روز را دوست دارم

174 ولي از روزگار مي ترسم!

175 از زنده ياد حسين پناهي

176 دیوونه کیه؟

177 عاقل کیه؟

178 جونور کامل کیه؟

179 واسطه نیار، به عزتت خمارم

180 حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

181 کفر نمی‌گم، سوال دارم

182 یک تریلی محال دارم

183 تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

184 می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

185 تازه دیدم حرف حسابت منم

186 طلای نابت منم

187 تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

188 راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

189 جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

190 ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

191 جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

192 جون شما بود؟

193 مردن من مردن یک برگ نبود؛

194 تو رو به خدا بود؟

195 اون همه افسانه و افسون ولش؟

196 این دل پر خون ولش؟

197 دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

198 تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

199 خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

200 دیوونه کیه؟

201 عاقل کیه؟

202 جونور کامل کیه؟

203 گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

204 دویدم !

205 چشم فرستادی برام تا ببینم؛

206 که دیدم !

207 پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

208 کنار این جوب روون معناش چیه؟

209 این همه راز، این همه رمز

210 این همه سر و اسرار معماست؟

211 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

212 نه والله!

213 مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

214 نه بالله!

215 پریشونت نبودم؟

216 من ، حیرونت نبودم؟

217 تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

218 اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

219 گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

220 انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

221 آهن و فسفرش کمه

222 چشمای من آهن انجیر شدن

223 حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

224 عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

225 چشم من و انجیرتو بنازم

226 چشم من و انجیرتو بنازم . . .

227 از : زنده یاد حسین پناهی

228 امروز

229 ذهنم پر است،

230 از يك ماديان و كره اش

231 فردا،

232 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت

233 اعتراف

234 من زنگي را دوست دارم

235 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!

236 دين را دوست دارم

237 ولي از كشيش ها مي ترسم!

238 قانون را دوست دارم

239 ولي از پاسبان ها مي ترسم!

240 عشق را دوست دارم

241 ولي از زن ها مي ترسم!

242 كودكان را دوست دارم

243 ولي از آينه مي ترسم!

244 سلام را دوست دارم

245 ولي از زبانم مي ترسم!

246 من مي ترسم ، پس هستم

247 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من

248 من روز را دوست دارم

249 ولي از روزگار مي ترسم!

250 (زنده ياد حسين پناهي)

251 هم چنان حالم خوب نیست !

252 احساس می کنم شکست خورده ام ،

253 در زمان ُ در عرض !

254 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …

255 نمی دانم … احساس می کنم ،

256 کلمه ی

257 ابد

258 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !

259 سلام ! ای ماه کج تاب !

260 تابان،

261 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

262 گل نرگس !

263 آیا هرگز

264 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

265 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

266 من هیچ ندارم، آقا !

267 هیچ…

268 جز چند دانه سیگار،

269 همین صفحه و

270 این قلم دشتی افکار ابلهان…

271 تکیه بده !

272 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

273 من نیز این چنین خواهم کرد…

274 از : حسین پناهی

275 من از این می ترسم

276 که دوست داشتن را ؛

277 مثل مسواک زدن ِ بچه ها

278 به من و تو تذکر بدهند…

279 “حسین پناهی”

280 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

281 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

282 هر پسین

283 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

284 نگاه

285 ساده فریب کیست که همراه با زمین

286 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

287 ای راز

288 ای رمز

289 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

290 “حسین پناهی”

291 پس این ها همه اسمش زندگی است:

292 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

293 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

294 ما زنده ایم، چون بیداریم

295 ما زنده ایم، چون می خوابیم

296 و رستگار و سعادتمندیم،

297 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

298 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

299 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

300 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

301 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

302 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

303 و فکر کن!

304 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

305 بانگ خروس را بر می داشتند

306 و همین طور ریگ ها

307 و ماه

308 و منظومه ها

309 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید

310 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

311 “حسین پناهی”

312 (از مجموعه ستاره)

313 به ساعت نگاه می کنم:

314 حدود سه نصف شب است

315 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

316 و طبق عادت کنار پنجره می روم

317 سوسوی چند چراغ مهربان

318 و سایه های کشدار شبگردان خمیده

319 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

320 و صدای هیجان انگیز چند سگ

321 و بانگ آسمانی چند خروس

322 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

323 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

324 آری از شوق به هوا می پرم

325 و خوب می دانم که

326 سالهاست که مُرده ام…!

327 “حسین پناهی”

328 من زندگی را دوست دارم

329 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

330 دین را دوست دارم

331 ولی از كشیش ها می ترسم!

332 قانون را دوست دارم

333 ولی از پاسبان ها می ترسم!

334 عشق را دوست دارم

335 ولی از زن ها می ترسم!

336 كودكان را دوست دارم

337 ولی از آینه می ترسم!

338 سلام را دوست دارم

339 ولی از زبانم می ترسم!

340 من می ترسم ، پس هستم

341 این چنین می گذرد روز و روزگار من

342 من روز را دوست دارم

343 ولی از روزگار می ترسم

344 حسین پناهی

345 درختان می گویند بهار

346 پرندگان می گویند ، لانه

347 سنگ ها می گویند صبر

348 و خاک ها می گویند مصاحب

349 و انسان ها می گویند «خوشبختی»

350 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

351 در طلب نور !

352 ما نه درختیم

353 و نه خاک .

354 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

355 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

356 حسین پناهی

357 کهکشانها کو زمینم؟

358 زمین کو وطنم؟

359 وطن کو خانه ام؟

360 خانه کو مادرم؟

361 مادر کو کبوترانم؟

362 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

363 حسین پناهی

364 در انتهای هر سفر

365 در آیینه

366 دار و ندار خویش را مرور می کنم

367 این خاک تیره این زمین

368 پاپوش پای خسته ام

369 این سقف کوتاه آسمان

370 سرپوش چشم بسته ام

371 اما خدای دل

372 در آخرین سفر

373 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

374 به جز زمین و آسمان

375 چیزی نمانده است

376 گم گشته ام ‚ کجا

377 ندیده ای مرا ؟

378 حسین پناهی

379 نیم ساعت پیش ،

380 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

381 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

382 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

383 آواز که خواند تازه فهمیدم ،

384 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

385 حسین پناهی

386 ما چيستيم ؟!

387 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،

388 که خاطرات کهکشان هارا

389 مغشوش ميکند!

390 حسین پناهی

391 بی تو

392 نه بوی خاک نجاتم داد

393 نه شمارش ستاره ها تسکینم

394 چرا صدایم کردی

395 چرا ؟

396 سراسیمه و مشتاق

397 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

398 نشان به آن نشان

399 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

400 و عصر

401 عصر والیوم بود

402 و فلسفه  حسین پناهی

403 و رسالت من این خواهد بود

404 تا دو استکان چای داغ را

405 از میان دویست جنگ خونین

406 به سلامت بگذرانم

407 تا در شبی بارانی

408 آن ها را

409 با خدای خویش

410 چشم در چشم هم نوش کنیم

411 حسین پناهی

412 شب در چشمان من است

413 به سیاهی چشمهایم نگاه کن

414 روز در چشمان من است

415 به سفیدی چشمهایم نگاه کن

416 شب و روز در چشم های من است

417 به چشمهایم نگاه کن

418 پلک اگر فرو بندم

419 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

420 حسین پناهی

421 به من بگوييد

422 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم

423 چگونه

424 خورشيدي را تصوير مي كنيد

425 كه ترسيمش

426 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟

427 حسین پناهی

428 انسانم !

429 ساکت ، چون درخت سیب !

430 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !

431 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !

432 به جز خداوند ،

433 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

434 حسین پناهی

435 نیستیم !

436 به دنیا می آییم

437 عکس ِ یک نفره می گیریم !

438 بزرگ می شویم ،

439 عکس ِ دو نفره می گیریم !

440 پیر می شویم ،

441 عکس ِ یک نفره می گیریم …

442 و بعد

443 دوباره باز

444 نیستیم

445 حسین پناهی

446 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

447 چون من که آفریده ام از عشق

448 جهانی برای تو !

449 (اشعار حسین پناهی)

450 ما

451 در هیأت پروانه ی هستی

452 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !

453 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

454 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست

455 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

456 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

457 (اشعار حسین پناهی)

458 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش

459 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم

460 هر پسين

461 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست

462 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين

463 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟

464 حسین پناهی

465 سلام

466 خداحافظ!

467 چیز تازه ای اگر یافتید،

468 بر این دو اضافه کنید

469 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

470 “حسین پناهی”

471 در انتهای هر سفر

472 در آیینه

473 دار و ندار خویش را مرور می کنم

474 این خاک تیره این زمین

475 پاپوش پای خسته ام

476 این سقف کوتاه آسمان

477 سرپوش چشم بسته ام

478 اما خدای دل

479 در آخرین سفر

480 در آیینه به جز دو بیکرانه کران

481 به جز زمین و آسمان

482 چیزی نمانده است

483 گم گشته ام ‚ کجا

484 ندیده ای مرا ؟

485 کفش، ابتکار پرسه های من بود !

486 و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

487 هندسه، شطرنج سکوت من بود!

488 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

489 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

490 اگر اویی که باید باشد، باشد …

491 بی تو

492 نه بوی خاک نجاتم داد

493 نه شمارش ستاره ها تسکینم

494 چرا صدایم کردی

495 چرا ؟

496 سراسیمه و مشتاق

497 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

498 نشان به آن نشان

499 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

500 و عصر

501 عصر والیوم بود!

502 ایستاده و آرام

503 به سمت آینه می‌خزم

504 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

505 و تازه می‌شود دل

506 از تماشای دو مروارید درخشان

507 بر کیسه

508 ‌ی

509 پاره پوره‌ی صورتم

510 .

511 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

512 !

513 کدام بود؟

514 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

515 حرام دیدارش کردم؟

516 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

517 عشق را چگونه می شود نوشت

518 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

519 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

520 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

521 وگرنه چشمانم را می بستم

522 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

523 من تو را، او را

524 کسی را دوست می دارم.

525 به آتش نگاهش اعتماد نکن

526 لمس نکن

527 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

528 به سرزمینی بی رنگ

529 بی بو ، ساکت

530 آری…

531 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

532 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

533 انسانم !

534 ساکت، چون درخت سیب !

535 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

536 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

537 به جز خداوند،

538 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

539 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

540 شیشه ی عطرم شکسته بود!

541 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

542 ستاره ام – درشت و درخشان-

543 روبه رویم پشت به دیوار،

544 سر بر گریبان برده بود

545 و من در آغوش ماه

546 برای همیشه به خواب رفته بودم!

547 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

548 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

549 “زنده یاد حسین پناهی”

550 کلماتی هست که می‌میرند

551 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

552 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

553 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

554 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

555 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

556 خیس از بارانِ شبانه‌اند

557 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

558 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

559 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

560 کلماتی هست که مادر ندارند

561 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

562 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

563 کلماتی هست که بستگی دارند

564 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

565 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

566 کلماتی هست که تنهایند

567 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

568 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

569 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

570 (اشعار حسین پناهی)

571 چقدر شبیه مادرم شده ام

572 چرا نمی شناسی ام ؟!

573 چرا نمی شناسمت ؟

574 می دانم که مرا نمی شنوی

575 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

576 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

577 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

578 با توام بی حضور تو

579 بی منی با حضور من

580 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

581 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

582 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

583 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

584 نخ های آبی ام تمام شده اند

585 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

586 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

587 حق با تو بود

588 می بایست می خوابیدم

589 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

590 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

591 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

592 کاش تنها نبودم

593 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

594 کاش تنها نبودی

595 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

596 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

597 می دانی ؟

598 انگار چرخ فلک سوارم

599 انگار قایقی مرا می برد

600 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

601 مرا ببخش

602 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

603 می شنوی ؟

604 انگار صدای شیون می اید

605 گوش کن

606 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

607 اما به جای آن

608 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

609 گوش کن

610 یکی بود یکی نبود

611 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

612 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

613 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

614 به جای پختن کلوچه شیرین

615 ساده و اخمو

616 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

617 صدای شیون در اوج است

618 می شنوی

619 برای بیان عشق

620 به نظر شما

621 کدام را باید خواند ؟

622 تاریخ یا جغرافی ؟

623 می دانی ؟

624 من دلم برای تاریخ می سوزد

625 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

626 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

627 گوش کن

628 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

629 حق با تو بود

630 می بایست می خوابیدم

631 اما مادربزرگ ها گفته اند

632 چشم ها نگهبان دل هایند

633 می دانی ؟

634 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

635 کودک

636 خرگوش

637 پروانه

638 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

639 بی نهایت

640 بار

641 در نامه ها و شعر ها

642 در شعله ها سوختند

643 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

644 پروانه ها

645 آخ

646 تصور کن

647 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

648 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

649 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

650 یادم می اید

651 روزگاری ساده لوحانه

652 صحرا به صحرا

653 و بهار به بهار

654 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

655 عشق را چگونه می شود نوشت

656 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

657 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

658 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

659 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

660 من تو را…

661 او را…

662 کسی را… دوست می دارم

663 “حسین پناهی”

664 (از مجموعه ستاره)

665 به ساعت نگاه می کنم:

666 حدود سه نصفه شب است

667 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

668 و طبق عادت کنار پنجره می روم

669 سوسوی چند چراغ مهربان

670 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

671 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

672 و صدای هیجان انگیز چند سگ

673 و بانگ آسمانی چند خروس

674 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

675 و خوشحال که هنوز

676 معمای سبز رودخانه از دور

677 برایم حل نشده است

678 آری!از شوق به هوا می پرم

679 و خوب می دانم

680 سالهاست که مرده ام

681 من زندگی را دوست دارم

682 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

683 دین را دوست دارم

684 ولی از کشیش ها می ترسم!

685 قانون را دوست دارم

686 ولی از پاسبان ها می ترسم!

687 عشق را دوست دارم

688 ولی از زن ها می ترسم!

689 کودکان را دوست دارم

690 ولی از آینه می ترسم!

691 سلام را دوست دارم

692 ولی از زبانم می ترسم!

693 من می ترسم ، پس هستم

694 این چنین می گذرد روز و روزگار من

695 من روز را دوست دارم

696 ولی از روزگار می ترسم!

697 دنیا را بغل گرفتیم

698 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

699 خوابمان برد

700 بیدار شدیم

701 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

702 “حسین پناهی”

703 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

704 با پاهای کودکی ام!

705 عطر پریکه ها

706 مسحور سایه ی کوه

707 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

708 پولک پای مرغ

709 کفش نو

710 کیف نو

711 جهان هراسناک و کهنه

712 و

713 آه سوزناک سگ!

714 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

715 پروانه زرد،

716 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

717 و همچنان..

718 (اشعار حسین پناهی)

719 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

720 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

721 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

722 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

723 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

724 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

725 وزیدیم…

726 ترسیدیم…

727 درخشیدیم…

728 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

729 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

730 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

731 خزه‌های سبز سفر

732 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

733 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

734 با قایق بی پارو!؟

735 خوابم می‌آید…

736 نه

737 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

738 خیلی زود…

739 (اشعار حسین پناهی)

740 با تو

741 بی تو

742 همسفر سایه خویشم

743 و به سوی بی سوی تو می آیم

744 معلومی چون ریگ

745 مجهولی چون راز

746 معلوم دلی و مجهول چشم

747 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

748 سپرده ام

749 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

750 ای همه من

751 کاکل زرتشت

752 سایه بان مسیح

753 به سردترین ها

754 مرا به سردترین ها برسان

755 “حسین پناهی”

756 (کاکل / از مجموعه ستاره)

757 به ساعت نگاه می کنم

758 حدود سه نصف شب است

759 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

760 از یاد برده باشم

761 و طبق عادت کنار پنجره می روم

762 سو سوی چند چراغ مهربان

763 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

764 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

765 و صدای هیجان انگیز چند سگ

766 و بانگ آسمانی چند خروس

767 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

768 و خوشحال که هنوز

769 معمای سبز رودخانه از دور

770 برایم حل نشده است

771 آری، از شوق به هوا می پرم

772 و خوب می دانم

773 سال هاست که مرده ام…!

774 “حسین پناهی”

775 و رسالت من این خواهد بود

776 تا دو استکان چای داغ را

777 از میان دویست جنگ خونین

778 به سلامت بگذرانم

779 تا در شبی بارانی

780 آن ها را

781 با خدای خویش

782 چشم در چشم هم نوش کنیم.

783 “حسین پناهی”

784 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

785 وقتی ما آمدیم

786 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

787 حال

788 هرکس

789 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

790 و در تاریکی گم می‌شود

791 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

792 امشب دلی کشیدم

793 شبیه نیمه سیبی

794 که به خاطر لرزش دستانم

795 در زیر آواری از رنگ ها

796 ناپدید ماند!

797 “زنده یاد حسین پناهی”

798 (از مجموعه ستاره)

799 پدرم می‌گوید: کتاب!

800 و مادرم می‌گوید: دعا !

801 و من خوب می‌دانم

802 که زیباترین تعریف خدا را

803 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

804 “حسین پناهی”

805 قرینه است ،

806 این درخت ُ آن درخت ،

807 بر آبی بی انتهای بالاتر !

808 تنها جای تو خالی ست ،

809 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

810 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

811 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

812 می نشینم

813 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

814 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

815 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

816 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

817 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

818 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

819 و از او دور می شوم . . .

820 و هر چه دورتر می شوم ،

821 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

822 و باز سکوت !

823 “حسین پناهی”

824 جالب است

825 ثبت احوال

826 همه چیز را

827 در شناسنامه ام نوشته است

828 بجز احوال ام!

829 “حسین پناهی”

830 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

831 چون من که آفریده‌ام از عشق

832 جهانی برای تو !

833 “زنده یاد حسین پناهی”

834 به خانه می رفت

835 با کیف

836 و با کلاهی که بر هوا بود

837 چیزی دزدیدی ؟

838 مادرش پرسید

839 دعوا کردی باز؟

840 پدرش گفت

841 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

842 به دنبال آن چیز

843 که در دل پنهان کرده بود

844 تنها مادربزرگش دید

845 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

846 و خندیده بود

847 بی تو

848 نه بوی خاک نجاتم داد

849 نه شمارش ستاره ها تسکینم

850 چرا صدایم کردی

851 چرا ؟

852 سراسیمه و مشتاق

853 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

854 نشان به آن نشان

855 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

856 و عصر

857 عصر والیوم بود

858 و فلسفه بود

859 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر