-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به آتش نگاهش اعتماد نکن
2 لمس نکن
3 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
4 به سرزمینی بی رنگ
5 بی بو ، ساکت
6 آری…
7 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
8 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
9 انسانم !
10 ساکت، چون درخت سیب !
11 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
12 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
13 به جز خداوند،
14 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
15 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
16 شیشه ی عطرم شکسته بود!
17 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
18 ستاره ام – درشت و درخشان-
19 روبه رویم پشت به دیوار،
20 سر بر گریبان برده بود
21 و من در آغوش ماه
22 برای همیشه به خواب رفته بودم!
23 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
24 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
25 “زنده یاد حسین پناهی”
26 کلماتی هست که میمیرند
27 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
28 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
29 کلماتی هست که در خواب راه میروند
30 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
31 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
32 خیس از بارانِ شبانهاند
33 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
34 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
35 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
36 کلماتی هست که مادر ندارند
37 کلماتی هست که خود را میسوزانند
38 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
39 کلماتی هست که بستگی دارند
40 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
41 کلماتی هست که سرِ زا میروند
42 کلماتی هست که تنهایند
43 کلماتی هست که دزدیده میشوند
44 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
45 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
46 (اشعار حسین پناهی)
47 چقدر شبیه مادرم شده ام
48 چرا نمی شناسی ام ؟!
49 چرا نمی شناسمت ؟
50 می دانم که مرا نمی شنوی
51 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
52 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
53 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
54 با توام بی حضور تو
55 بی منی با حضور من
56 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
57 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
58 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
59 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
60 نخ های آبی ام تمام شده اند
61 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
62 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
63 حق با تو بود
64 می بایست می خوابیدم
65 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
66 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
67 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
68 کاش تنها نبودم
69 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
70 کاش تنها نبودی
71 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
72 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
73 می دانی ؟
74 انگار چرخ فلک سوارم
75 انگار قایقی مرا می برد
76 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
77 مرا ببخش
78 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
79 می شنوی ؟
80 انگار صدای شیون می اید
81 گوش کن
82 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
83 اما به جای آن
84 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
85 گوش کن
86 یکی بود یکی نبود
87 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
88 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
89 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
90 به جای پختن کلوچه شیرین
91 ساده و اخمو
92 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
93 صدای شیون در اوج است
94 می شنوی
95 برای بیان عشق
96 به نظر شما
97 کدام را باید خواند ؟
98 تاریخ یا جغرافی ؟
99 می دانی ؟
100 من دلم برای تاریخ می سوزد
101 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
102 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
103 گوش کن
104 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
105 حق با تو بود
106 می بایست می خوابیدم
107 اما مادربزرگ ها گفته اند
108 چشم ها نگهبان دل هایند
109 می دانی ؟
110 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
111 کودک
112 خرگوش
113 پروانه
114 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
115 بی نهایت
116 بار
117 در نامه ها و شعر ها
118 در شعله ها سوختند
119 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
120 پروانه ها
121 آخ
122 تصور کن
123 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
124 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
125 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
126 یادم می اید
127 روزگاری ساده لوحانه
128 صحرا به صحرا
129 و بهار به بهار
130 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
131 عشق را چگونه می شود نوشت
132 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
133 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
134 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
135 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
136 من تو را…
137 او را…
138 کسی را… دوست می دارم
139 “حسین پناهی”
140 (از مجموعه ستاره)
141 به ساعت نگاه می کنم:
142 حدود سه نصفه شب است
143 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
144 و طبق عادت کنار پنجره می روم
145 سوسوی چند چراغ مهربان
146 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
147 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
148 و صدای هیجان انگیز چند سگ
149 و بانگ آسمانی چند خروس
150 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
151 و خوشحال که هنوز
152 معمای سبز رودخانه از دور
153 برایم حل نشده است
154 آری!از شوق به هوا می پرم
155 و خوب می دانم
156 سالهاست که مرده ام
157 من زندگی را دوست دارم
158 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
159 دین را دوست دارم
160 ولی از کشیش ها می ترسم!
161 قانون را دوست دارم
162 ولی از پاسبان ها می ترسم!
163 عشق را دوست دارم
164 ولی از زن ها می ترسم!
165 کودکان را دوست دارم
166 ولی از آینه می ترسم!
167 سلام را دوست دارم
168 ولی از زبانم می ترسم!
169 من می ترسم ، پس هستم
170 این چنین می گذرد روز و روزگار من
171 من روز را دوست دارم
172 ولی از روزگار می ترسم!
173 دنیا را بغل گرفتیم
174 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
175 خوابمان برد
176 بیدار شدیم
177 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
178 “حسین پناهی”
179 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
180 با پاهای کودکی ام!
181 عطر پریکه ها
182 مسحور سایه ی کوه
183 که میبرد با خود رنگ و نور را!
184 پولک پای مرغ
185 کفش نو
186 کیف نو
187 جهان هراسناک و کهنه
188 و
189 آه سوزناک سگ!
190 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
191 پروانه زرد،
192 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
193 و همچنان..
194 (اشعار حسین پناهی)
195 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
196 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
197 با امواج به ساحلها کوبیدیم
198 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
199 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
200 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
201 وزیدیم…
202 ترسیدیم…
203 درخشیدیم…
204 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
205 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
206 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
207 خزههای سبز سفر
208 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
209 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
210 با قایق بی پارو!؟
211 خوابم میآید…
212 نه
213 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
214 خیلی زود…
215 (اشعار حسین پناهی)
216 با تو
217 بی تو
218 همسفر سایه خویشم
219 و به سوی بی سوی تو می آیم
220 معلومی چون ریگ
221 مجهولی چون راز
222 معلوم دلی و مجهول چشم
223 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
224 سپرده ام
225 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
226 ای همه من
227 کاکل زرتشت
228 سایه بان مسیح
229 به سردترین ها
230 مرا به سردترین ها برسان
231 “حسین پناهی”
232 (کاکل / از مجموعه ستاره)
233 به ساعت نگاه می کنم
234 حدود سه نصف شب است
235 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
236 از یاد برده باشم
237 و طبق عادت کنار پنجره می روم
238 سو سوی چند چراغ مهربان
239 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
240 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
241 و صدای هیجان انگیز چند سگ
242 و بانگ آسمانی چند خروس
243 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
244 و خوشحال که هنوز
245 معمای سبز رودخانه از دور
246 برایم حل نشده است
247 آری، از شوق به هوا می پرم
248 و خوب می دانم
249 سال هاست که مرده ام…!
250 “حسین پناهی”
251 و رسالت من این خواهد بود
252 تا دو استکان چای داغ را
253 از میان دویست جنگ خونین
254 به سلامت بگذرانم
255 تا در شبی بارانی
256 آن ها را
257 با خدای خویش
258 چشم در چشم هم نوش کنیم.
259 “حسین پناهی”
260 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
261 وقتی ما آمدیم
262 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
263 حال
264 هرکس
265 به سلیقه خود چیزی میگوید
266 و در تاریکی گم میشود
267 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
268 امشب دلی کشیدم
269 شبیه نیمه سیبی
270 که به خاطر لرزش دستانم
271 در زیر آواری از رنگ ها
272 ناپدید ماند!
273 “زنده یاد حسین پناهی”
274 (از مجموعه ستاره)
275 پدرم میگوید: کتاب!
276 و مادرم میگوید: دعا !
277 و من خوب میدانم
278 که زیباترین تعریف خدا را
279 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
280 “حسین پناهی”
281 قرینه است ،
282 این درخت ُ آن درخت ،
283 بر آبی بی انتهای بالاتر !
284 تنها جای تو خالی ست ،
285 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
286 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
287 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
288 می نشینم
289 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
290 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
291 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
292 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
293 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
294 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
295 و از او دور می شوم . . .
296 و هر چه دورتر می شوم ،
297 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
298 و باز سکوت !
299 “حسین پناهی”
300 جالب است
301 ثبت احوال
302 همه چیز را
303 در شناسنامه ام نوشته است
304 بجز احوال ام!
305 “حسین پناهی”
306 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
307 چون من که آفریدهام از عشق
308 جهانی برای تو !
309 “زنده یاد حسین پناهی”
310 به خانه می رفت
311 با کیف
312 و با کلاهی که بر هوا بود
313 چیزی دزدیدی ؟
314 مادرش پرسید
315 دعوا کردی باز؟
316 پدرش گفت
317 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
318 به دنبال آن چیز
319 که در دل پنهان کرده بود
320 تنها مادربزرگش دید
321 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
322 و خندیده بود
323 بی تو
324 نه بوی خاک نجاتم داد
325 نه شمارش ستاره ها تسکینم
326 چرا صدایم کردی
327 چرا ؟
328 سراسیمه و مشتاق
329 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
330 نشان به آن نشان
331 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
332 و عصر
333 عصر والیوم بود
334 و فلسفه بود
335 و ساندویچ دل وجگر