بمان مادر از نادر نادرپور اشعار پراکنده 56

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

بمان مادر ، بمان در خانه ی خاموش خود ، مادر

1 بمان مادر ، بمان در خانه ی خاموش خود ، مادر

2 که باران بلا می بارد از خورشید

3 در ماتمسرای خویش را بر هیچکس مگشا

4 که مهمانی به غیر از مرگ بر در نخواهی دید

5 زمین گرم است از باران خون ، امروز

6 ولی دل ها درون سینه ها سرد است

7 مبند امروز چشم منتظر بر حلقه ی این در

8 که قلب آهنین حلقه هم کنده از درد است

9 نگاه خیره را از سنگفرش کوچه ها بردار

10 که در زیر فشار گام ها نابود خواهد شد

11 متابان برق چشمت را به دیوار خیابان ها

12 که همچون شعله ای در زیر باران ، دود خواهد شد

13 تلنگر می زند بر شیشه ها سر پنجه ی باران

14 نسیم سرد می خندد به غوغای خیابان ها

15 دهان کوچه پر خون می شود از مشت خمپاره

16 فشارد درد می دوزد لبانش را به دندان ها

17 زمین گرم است از باران خون ، امروز

18 زمین ازش اشک خون آلوده ی خورشید ، سیراب است

19 ببین آن گوش از بن کنده را در موج خون ، مادر

20 که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است

21 ببین آن چشم را چون جوجه ای در خاک و خون خفته

22 که روزی استخوان کاسه ی سر آشیانش بود

23 ببین آن مشت را ، آن دست دورافتاده از تن را

24 که روزی چون گره می شد ، حریف دشمنانش بود

25 ببین آن مغز خون آلوده را ، آن پاره ی دل را

26 که در زیر قدم ها می تپد بی هیچ فریادی

27 سکوتی تلخ در رگ های سردش زهر می ریزد

28 بدو با طعنه می گوید که بعد از مرگ ، آزادی

29 بمان مادر !‌ بمان درخانه ی خاموش خویش امروز

30 که باران بلا می بارد از خورشید

31 دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می دوزی ؟

32 که دیگر سایه ی فرزند را بر در نخواهی دید

33 (اشعار نادر نادرپور)

34 ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

35 به سویت باز خواهم گشت ، ای خورشید ،‌ ای خورشید

36 ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند

37 ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند

38 تو را فریاد خواهم کرد ،‌ ای خورشید ، ای خورشید

39 من کنون قطره های ریز باران را

40 که همچون بال زنبوران خواب آلود می ریزد

41 به روی غنچه ی چشمان خود احساس خواهم کرد

42 من کنون برگ ها را چون ملخ ها از زمین پرواز خواهم داد

43 من اسفنج کبود ابرها را لمس خواهم کرد

44 وزان آبی به روی آتش پاییز خواهم ریخت

45 سپس آهنگ دیدار تو خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

46 من کنون کوله باری سهمگین بر دوش خود دارم

47 عجائب کوله باری تلخ و شیرین را بهم کرده

48 عجائب کوله باری هدیه ی روزان بیماری

49 در او گنج نوازش ها

50 در او رنج نیایش ها

51 در او فریادهای مستی و هستی

52 در او اندوه ایام تهیدستی

53 من کنون کوله بار بسته ام را پیش چشمت باز خواهم کرد

54 ای خورشید ، ای خورشید

55 من از خمیازه های دره ها و خواب خندق ها

56 من از آشوب دریاها و از تشویش زورقها

57 سخن آغاز خواهم کرد

58 من از تاریکی شب ها و از تنهایی پل ها

59 من از نجوای زنبوران و از بی تابی گل ها

60 سخن آغاز خواهم کرد

61 من از سوسوی فانوسی که پشت شیشه می سوزد

62 من از برقی که کوه و آسمان را با نخی باریک میدوزد

63 من از بیلی که بر دوش نحیف آبیاران است

64 من از گیلاسبن های گل آورده

65 که در صبح بهاران پایکوب باد و باران است

66 ترا آگاه خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

67 من کنون در خزانی بی بهار آواز می خوانم

68 من کنون در شب تنهایی خود پیش می رانم

69 شب بی ماه در من لانه می سازد

70 عصایم در گل نرم بیابان ریشه می بندد

71 درختی در کنار راه می روید

72 درختی درکنارم راه می پوید

73 عصای کوری اش در دست و بار پیری اش بر دوش

74 عصای کوری ام در مشت و بار پیری ام بر پشت

75 به رفتن ، هر دو می کوشیم

76 من و او هر دو خاموشیم

77 من و او هر دو از خاک بیابان آب می نوشیم

78 من از این همسفر روزی ترا آگاه خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

79 افق خالی است ، اما من پر از ابرم

80 پر از غبار افشان بی باران

81 درون چشمه ، نقش خویش را بر آب می بینم

82 کنار چشمه ، آب زندگی را خواب می بینم

83 ازین خوابی که می نوشد وجودم را

84 شبی بیدار خواهم شد

85 شتاب آلوده ، در گودال دستم آب خواهم خورد

86 هجوم ماهیان تشنه را از یاد خواهم برد

87 نهالی تازه در من ریشه خواهد کرد

88 و بازوی بلند شاخسارش را

89 به دور گردن من حلقه خواهد کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

90 ترا گم کرده بودم من

91 ترا در خواب های کودکی گم کرده بودم من

92 ترا بار دگر جستم

93 درون آخرین فریادهای ناهشیواری

94 ترا در خود رها کردم

95 ترا از نو صدا کردم

96 ترا جستم میان مرزهای خواب و بیداری

97 وزین پس با تو خواهم زیست ، ای خورشید ، ای خورشید

98 من کنون در غروب انتظارم راه می پویم

99 ترا همچون حریفی در کران این شب تاریک می جویم

100 و در پایان این شب زنده داری ها

101 و در آن سوی این چشمانتظاری ها

102 ترا بار دگر در خویش خواهم دید ، ای خورشید ، ای خورشید

103 در آن شب در شب دیدار

104 غباری نرم تر از آنچه در شبهای طوفانی

105 ز روی کشتزاران سپید پنبه بر می خاست

106 میان تپه های ماهتابی خیمه خواهد زد

107 و من در پشت آن خیمه

108 بسان شعله ای در خرمن پنبه

109 به رقصی آتشین آغاز خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

110 و در پایان آن شب آن شب دیدار

111 ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

112 به سویت باز خواهم گشت

113 ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند

114 ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند

115 ترا آواز خواهم داد

116 ترا فریاد خواهم کرد ، ای خورشید ، ای خورشید

117 (اشعار نادر نادرپور)

118 تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من

119 دریغ ! پنجره خاموش و خانه تاریک است

120 هنوز یاد مرا پشت شیشه می بینی

121 که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است

122 هنوز ، پرده تکان می خورد ز بازی باد

123 ولی دریغ که در پشت پرده نیست کسی

124 در آن اجاق کهن ، آتش نمی سوزد

125 در آن اتاق تهی ، پر نمی زند مگسی

126 هنوز بر سر رف ، برگ های خشکیده

127 نشان آن همه گل های رفته بر باد است

128 هنوز روی زمین ، پاره عکس های قدیم

129 گواه آن همه ایام رفته از یاد است

130 درخت پیچک ایوان ما ، رمیده ز ما

131 گشوده سوی درختان دوردست آغوش

132 ستاره ها ، همه درذ قاب شیشه محبوسند

133 قناریان ، همه در گوشه ی قفس خاموش

134 درون خانه ی ما ، گرمی نفس ها نیست

135 درون خانه ی ما ، سردی جدایی هاست

136 درون خانه ی ما ، جشن دوستی ها نیست

137 درون خانه ی ما ، مرگ آشنایی هاست

138 چه شد ، چگونه شد ، ای بی نشان کبوتر بخت

139 که خواب ما به سبکبالی سپیده گذشت

140 جهان کر است و من آن گنگ خوابدیده هنوز

141 چه ها که در دل این گنگ خوابدیده گذشت

142 به گوش میشنوم هر شب از هجوم خیال

143 صدای گرم ترا در سکوت خانه هنوز

144 برای کودک گریان ترانه می خواندی

145 مرا ز خواب برانگیزد آن ترانه هنوز

146 تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من

147 دریغ ! پنجره ، خاموش و خانه تاریک است

148 خیال کیست در آن سوی شیشه های کبود

149 که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است

150 من از دریچه ، ترا در خیال می بینم

151 که خیره می نگری ماه شامگاهی را

152 سپس به اشک جگر سوز خویش ، می شویی

153 ز چشم کودکم اندوه بی پناهی را

154 (اشعار نادر نادرپور)

155 از آغاز آنچه کردم ، بی ثمر بود

156 همه سودم درین سودا ضرر بود

157 چه حاصل بردم از این بازی بخت

158 که انجامش از آغازش بتر بود

159 نه هرگز تن به راحت آشنا شد

160 نه هرگز دل ز شادی با خبر بود

161 بد و خوب آنچه گفتم ، بی اثر ماند

162 شب و روز آنچه کردم بی ثمر بود

163 بهار زندگی زودم خزان گشت

164 که عمرم چون نسیمی تیزپر بود

165 به هر در ، حلقه ای کوبید و کوچید

166 مرا قسمت گدایی دربه در بود

167 گمان را از یقین برتر شمردم

168 که چشم و گوش عقلم کور و کر بود

169 به کار دیگران خندیدم از کبر

170 ز بس اندیشه ی بکرم به سر بود

171 به شعر آویختم ، چون برگ در باد

172 ندانستم که باد آشوبگر بود

173 بنای هستی ام را واژگون کرد

174 که اینم گوشمالی مختصر بود

175 حریفان ، خانه ها بنیاد کردند

176 مرا خشت قناعت زیر سر بود

177 رفیقان نعره ی مستی کشیدند

178 مرا فریاد خونین از جگر بود

179 به بیدردان سپردم خوشدلی را

180 که نوش دیگرانم نیشتر بود

181 بسا شب ها که از آشفته حالی

182 چو سر بر آسمان کردم ، سحر بود

183 بسا ایام کز شوریده بختی

184 دل غمگینم از شب تیره تر بود

185 بهشت شادخواران ، جای من نیست

186 مرا از آتش دوزخ گذر بود

187 گرم برگشت ممکن بود ازین راه

188 و یا در طالعم راهی دگر بود

189 بدینسانش نمی پیمودم ای مرد

190 که در این راه پیمودن ، خطر بود

191 برین عمر به باطل رفته ، نفرین

192 خدایا ! بس کن این بیداد ، آمین

193 رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها

194 شهر درخت ها

195 شهر زنان فربه و رگبارهای سخت

196 رم : نوترین و کهنه ترین پایتخت ها

197 در آسمان آبی او ، رشته های سیم

198 چون تار عنکبوت

199 در کوچه های روشن او نیمه های شب

200 تنهایی و سکوت

201 گاهی ، صدای بوسه ی از لب چکیده ای

202 در برگ های زرد

203 گاهی ، چراغ پنجره ی نیم بسته ای

204 بالای یک عمارت ، در آسمان سرد

205 رم : شهر آفتاب

206 شهر کتیبه ها و بناها و زنگ ها

207 رم : شهر بی نقاب

208 شهر خرابه ها و چمن ها و سنگ ها

209 (اشعار نادر نادرپور)

210 در گلو می شکنم از سر خشم

211 هر نفس ، خنجر فریادی را

212 سر خونین جدا از تن من

213 در رگ و ریشه نهان کرده هنوز

214 کینه ی کهنه ی جلادی را

215 بی سر از راه سفر آمده ام

216 سر من در شب تاریک زمین

217 همچنان چشم به راه سحر است

218 جاده ،‌ خالی است ولی می شنوی ؟

219 آه ! با من ،‌ با من

220 پای سنگین کسی همسفر است

221 ای در بسته ی گمگشته کلید

222 گوش بر روزنه ات دوخته ام

223 تا مگر راه به سوی تو برم

224 مشعل از چشم خود افروخته ام

225 جامه دان سفر دور به دست

226 در تب تند عطش سوخته ام

227 ای دربسته ! جواب تو کجاست ؟

228 راستی ، ای دم طوفانی صبح

229 آفتاب تو کجاست ؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر