انبوهی از از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 14

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را

1 انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را

2 به یاد دارم که در غروب آنها

3 در خیابان

4 از تنهایی گریستیم

5 ما نه آواره بودیم، نه غریب

6 اما این بعد از ظهرهای جمعه

7 پایان و تمامی نداشت

8 می‌گفتند از کودکی به ما

9 که زمان باز نمی‌گردد

10 اما نمی‌دانم چرا

11 این بعد از ظهرهای جمعه باز می‌گشتند

12 اتاق فرسوده است

13 آینده کدر شد

14 صورت من کو ؟

15 من با این صورت

16 عاشق شدم

17 امتحان دادم

18 قبول شدم

19 ساز شنیدم

20 دشنام دادم

21 دشنام شنیدم

22 گرسنه شدم

23 باران خوردم

24 سیر شدم

25 رنگ شناختم

26 رنگ باختم

27 سفید شدم

28 خوابیدم

29 بیدارشدم

30 مادرم را صدا کردم

31 تو را صدا کردم

32 جواب دادم

33 خواب رفتم

34 عینک زدم

35 سفر رفتم

36 غم داشتم

37 ماندم

38 آمدم

39 در آینه نگاه کردم

40 سفر رفتم

41 گلدان را آب دادم

42 ماهی را نان دادم

43 می دانستم صورت من

44 صورت توست

45 سه دقیقه مانده به ساعت چهار

46 آینه کدر شد

47 هراس ندارم

48 آهسته در باز شد

49 زنی در آستانه ی در نشست

50 آینه کدورت داشت

51 به صورتم نگاه کرد

52 می خواست خودش را

53 در آینه ببیند

54 مرا باور کرد

55 مرا صدا کرد

56 می خواستم از دور کسی مرا ببیند

57 تا برای دیگران بگوید

58 تا کدر شدن آینه

59 من لبخند داشتم

60 زن ساکت زن صبور

61 با سکوت ابریشمی

62 از طلوع

63 صبح از فنجان قهوه

64 برمیخاست

65 آماده بودم

66 در صبح

67 برای ریختن باران

68 در لیوان گریه کنم

69 از شما هراس ندارم

70 که به من تو بگویید

71 فقط صورتم را به دیگران بگویید

72 که لبخند داشت

73 لبم سفیدی بود

74 باغ ندارم

75 خانه ندارم

76 رویا ندارم

77 خواب دارم

78 عشق دارم

79 نان دارم

80 اطلسی دارم

81 حافظه دارم

82 خستگی دارم

83 سردی دارم

84 گرمی دارم

85 مادر دارم

86 قلب دارم

87 دوست دارم

88 یک چمدان دارم

89 یک سفر دارم

90 یک پاییز دارم

91 یک شوخی دارم

92 لباسهای من کهنه نیست

93 ولی در چمدان بسته نمی شود

94 یک تکه قالی دارم

95 آسمان نیست

96 ابری است

97 آبی است

98 فرهنگ لغت دارم

99 دوازده جلد است

100 مولف مرده است

101 یک پرتقال دارم

102 برای تو

103 عینک دارم

104 شیشه ندارد

105 نه سفید نه سیاه

106 برای

107 چهارفصل است

108 یک لیوان از باران دارم

109 ناتمام است

110 شکسته است

111 یک جفت جوراب آبی دارم

112 دریا را دوست دارم

113 کار نمی کند

114 سه دقیقه مانده به چهار را

115 نشان می دهد

116 اگر آینه را بشکند

117 اگر گل نیلوفر دهد

118 اگر میوه دهد

119 اگر حرمت مادرم را

120 با چادر سیاه بداند

121 اگر شمعدانی در آینه

122 کوچک تر شود

123 من کوچک می شدم

124 مرا نکاوید

125 مرا بکارید

126 من اکنون بذری درستکار گشته‌ام

127 مرا بر الوارهای نور ببندید

128 از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید

129 گوش‌هایم را بگذارید

130 تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند

131 چشمانم را گل‌میخ کنید

132 و بر هر دیواری

133 که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید

134 در سینه‌ام بذر مهر بپاشید

135 تا کودکان خسته از الفبا

136 در مرغزارهایم بازی کنند.

137 مرا نکاوید

138 واژه بودم

139 زنجیر کلمات گشتم

140 سخنی نوشتم که دیگران

141 با آرامش بخوانند

142 من اکنون بذری درستکار گشته‌ام

143 مرا بکارید

144 در زمینی استوار جایم دهید

145 نه در جنگلی که زیر سایه‌ی درختان معیوب باشم

146 جای من در کنار پنجره‌هاست.

147 از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی

148 صورتت را نمی دیدم

149 به شیشه های مه آلود نگاه کردم

150 بخار شیشه ها آب شده بود

151 شفاف بودند ، اما تو نبودی

152 صدای تو را از دور می شنیدم

153 تو در باران راه می رفتی

154 تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی

155 از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد

156 سرد بود

157 به خانه آمدم

158 پشت پنجره تا صبح باران می بارید

159 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

160 مرا نام تو کفایت می کند

161 تا در سرما و بوران

162 زمان و هفته را نفی کنم

163 مرا

164 که می دانی

165 نه قایق است، نه پارو

166 بر تو خجسته باشد

167 گیلاس هایی را

168 که بر گیسوان آویخته ای

169 تو صبر داری

170 تا خواب من پایان پذیرد

171 تا به دیدار من آیی.

172 صبح است

173 سبو را از اب پر کرده ام

174 کتاب ها را با شراب شسته ام

175 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری

176 و پارچه های آغشته به ابر را

177 به تو تعارف می کنم.

178 بی گمان

179 سبدهایی از ماهیان دریا را

180 بر دوش دارم

181 به کنار تو می آیم

182 نام دریا را فراموش کرده ام

183 یاد جوانی و گل های پامچال

184 مرا کفایت می کند

185 به سوی دریا می روم

186 دوباره دریا را به یاد می آورم

187

188 من راه خانه ی تو را گم کرده ام

189 در کنار دریا می مانم

190 سالیان است

191 که من قطره قطره

192 دریا را از یاد می برم

193 راستی

194 پارچه های آغشته به دریا را

195 در ستایش ابر

196 در خانه ی تو گم می کنم

197 راستی

198 خانه ی تو در بیداری کجاست؟

199 “احمدرضا احمدی”

200 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

201 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380

202 دست تو

203 چه قدر تاخیر دارد

204 وقتی که چای گرم می شود

205 و تو

206 چای سرد را تعارف می کنی

207 دو سه ماه دیگر این اطلسی

208 که تو کاشته ای

209 گل می

210 دهد

211 من به ساعت نگاه می کنم

212 تو می میری

213 شمع روشن را به اتاق آوردند

214 اطلسی گل داده است

215 قطار در سپیده دم

216 کنار اطلسی منتظر تو

217 در باد ایستاده است

218 گل اطلسی بر سینه تو بود

219 وقتی تو را

220 برای دفن می بردند

221 هنگام که تو مرده بودی

222 آدم به گل خفته بود

223 هنگام که تو مرده بودی

224 یاران به عشق و عطر

225 مانده بودند

226 همه ی ما را دعوت کردند

227 تا در آن عکس یادگاری باشیم

228 عکاس سراغ تو را گرفت

229 من بودم

230 تو نبودی

231 تو مرده بودی

232 عکاس از همه ی ما بدون تو

233 عکس یادگاری گرفت

234 عکس را چاپ کردند

235 آوردند

236 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی

237 و دو دست

238 از جوانی تو

239 در شهرستان

240 دیده می شد

241 ما همه در عکس سیاه بودیم

242 عاشقان به طعنه

243 روز جمعه را صدا می‌کنند

244 صدای عاشقان را می‌شنوم

245 در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

246 به عاشقان می‌رسم

247 مهمانان در هنگام خداحافظی

248 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه

249 به خواب رفتند

250 هنوز کسی آن ها را

251 بیدار نکرده است

252 چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

253 امروز جمعه است

254 حقیقت دارد

255 تو را دوست دارم

256 در این باران

257 می خواستم تو

258 در انتهای خیابان نشسته

259 باشی

260 من عبور کنم

261 سلام کنم

262 لبخند تو

263 را در باران

264 می خواستم

265 می خواهم

266 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

267 به دریا بریزم

268 دوباره متولد شوم

269 دنیا را ببینم

270 رنگ کاج را ندانم

271 نامم را فراموش کنم

272 دوباره در آینه نگاه کنم

273 ندانم پیراهن دارم

274 کلمات دیروز را

275 امروز نگویم

276 خانه را برای تو آماتده کنم

277 برای تو یک چمدان بخرم

278 تو معنی سفر را از من بپرسی

279 لغات تازه را از دریا صید کنم

280 لغات را شستشو دهم

281 آنقدر بمیرم

282 تا زنده شوم

283 از هر لیوانی که آب نوشیدم

284 طعم لبان تو و پاییزی

285 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

286 فراموشی پس از فراموشی

287 اما

288 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

289 گم شدی در خانه مانده بود

290 ما سرانجام توانستیم

291 پاییز را از تقویم جدا کنیم

292 اما

293 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

294 حک شده بود

295 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

296 کنار گندم ها دفن کردم

297 زود به خانه آمدم

298 تو در آستانه در ایستاده بودی

299 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

300 گیسوان تو سفید

301 اما لبان تو هنوز جوان بود.

302 هر دارو که علاج بود

303 در خانه داشتم

304 اما تنم در باد

305 به تماشای غزلهای آخر می رفت

306 امروز را بی تو خفتم

307 فردا که خاک را به باد بسپارند

308 تو را

309 یافته ام

310 مگر تو نسیم ابر بودی

311 که تو را در باران گم کردم ؟

312 تمام دست تو روز است

313 و چهره‌ات گرما

314 نه سکوت دعوت می‌کند

315 و نه دیر است

316 دیگر باید حضور داشت

317 در روز

318 در خبر

319 در رگ

320 و در مرگ…

321 از عشق

322 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

323 برای خود صدا کنیم

324 تصنیف‌ها را بخوانیم

325 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

326 بمان:

327 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

328 فندق بهارم را به باد

329 و رنگ چشمانم را به آب.

330 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

331 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

332 عتیقه شده است

333 روبروی کبوتران

334 تشنگی پرندگان را دارد.

335 “احمدرضا احمدی”

336 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

337 مرا نام تو کفایت می‌کند

338 تا در سرما و بوران

339 زمان و هفته را نفی کنم

340 مرا

341 که می‌دانی

342 نه قایق است، نه پارو

343 بر تو خجسته باشد

344 گیلاس‌هایی را

345 که بر گیسوان آویخته‌ای

346 تو صبر داری

347 تا خواب من پایان پذیرد

348 تا به دیدار من آیی

349 این تازه نیست

350 قدیمی است

351 دو نفر

352 همه نیستند

353 همیشه نیستند

354 خویش اند

355 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

356 حدس دور دارند

357 برادر نیستند

358 که من بودم

359 تو نبودی

360 یا نمی دانم

361 شاید جوان بودم

362 شما جوان بودید

363 تو پیر بودی

364 کبوتران را دانه ندادم

365 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

366 که وقتی تو نبودی

367 بتوانیم از حفظ بخوانیم

368 این برای آن روزها کافی بود

369 دوستت دارم …

370 باید در چشمان نگریست،

371 یا در گوش‌ها گفت؟

372 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

373 و مروارید چشمانت

374 دلیل بود؟

375 در عصر یک پاییز

376 در اتوبوس بودیم

377 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

378 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

379 سبز خرم کرده بود.

380 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

381 بیرون خزان در کار بود.

382 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

383 یا در خزان برون؟

384 من و بهار پیاده شدیم

385 بهار در خیابان محو شد

386 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

387 “احمدرضا احمدی”

388 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

389 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

390 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

391 چه سرگردان است این عشق

392 که باید نشانی اش را

393 از کوچه های بن بست گرفت

394 چه حدیثی است عشق

395 که نمی پوسد و افسرده نیست

396 حتی آن هنگام

397 که

398 از آسمان به خانه آوار

399 شود

400 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

401 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

402 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

403 ﺑﺮ ﺩﺭ

404 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

405 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

406 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

407 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

408 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

409 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

410 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

411 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

412 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

413 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

414 شهری فریاد می‌زند:

415 آری

416 کبوتری تنها

417 به کنار برج کهنه می‌رسد

418 می‌گوید:

419 نه.

420 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

421 گل ساعت

422 مرگ روزها و اطلسی ها را

423 می‌گوید

424 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

425 که آواز

426 در پشت دروازه‌های گمان

427 خواهد مرد

428 تو با خواب به شهر درآ

429 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

430 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

431 قرارمان

432 در آوازهای صبح است.

433 فرصتی بخواهید

434 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

435 شانه بزنید

436 فرصتی بخواهید

437 که مخفی ترین نام خود را

438 که خون شما را صورتی می کند

439 از

440 رود بزرگ بپرسید

441 به نام آن اسب

442 به نام آن بیابان

443 شما فرصت دارید

444 تا چیدن گندم ها

445 تا زرد شدن کامل گندم ها

446 عاشق شوید

447 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

448 نگویید

449 گندم ها زرد شدند

450 گندم ها چیده شدند

451 نان گرم آماده است

452 ولی

453 شما کنار

454 بوته های زرد ذرت باشید

455 آب را در کوزه بریزید

456 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

457 بگذارید

458 ما

459 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

460 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر