1 شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی

2 شهر پلید کودن دون، شهر روسپی

3 ناشسته دست و رو

4 برف غبار بر همه نقش و نگار او

5 بر یاد و یادگارش، آن اسب، آن سوار

6 بر بام و بر درختش، و آن راه و رهسپار

7 شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش

8 پیموده راه تا قلل دور دست خواب

9 در آرزوی سایهٔ تری و قطره‌ای

10 رویای دیر باورشان را

11 کنده است همت ابری، چنانکه شهر

12 چون کشتی شده ست، شناور به روی آب

13 شب خامش است و اینک، خاموش‌تر ز شب

14 ابری ملول می‌گذرد از فراز شهر

15 دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران

16 گویند راز شهر

17 نزدیک آنچنانک

18 گلدسته‌ها رطوبت او را

19 احساس می‌کنند

20 ای جاودانگی

21 ای دشت‌های خلوت و خاموش

22 باران من نثار شما باد

23 در آستان غروب

24 بر آبگون به خاکستری گراینده

25 هزار زورق سیر و سیاه می‌گذرد

26 نه آفتاب، نه ماه

27 بر آبدان سپید

28 هزار زورق آواز خوان سیر و سیاه

29 یکی ببین که چه سان رنگ‌ها بدل کردند

30 سپهر تیره ضمیر و ستارهٔ روشن

31 جزیره‌های بلورین به قیر گون دریا

32 به یک نظاره شدند

33 چو رقعه های سیه بر سپید پیراهن

34 هزار همره گشت و گذار یک‌روزه

35 هزار مخلب و منقار دست شسته ز کار

36 هزار همسفر و همصدای تنگ جبین

37 هزار ژاغر پر گند و لاشه و مردار

38 بر آبگون به خاکستری گراینده

39 در آن زمان که به روز

40 گذشته نام گذاریم، و بر شب آینده

41 در آن زمان که نه مهر است بر سپهر، نه ماه

42 در آن زمان،‌دیدم

43 بر آسمان سپید

44 ستارگان سیاه

45 ستارگان سیاه پرنده و پر گوی

46 در آسمان سپید تپنده و کوتاه