با فنجانی چای از حسین پناهی اشعار پراکنده 41

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

با فنجانی چای هم می توان مست شد!

1 با فنجانی چای هم می توان مست شد!

2 اگر اویی که باید باشد، باشد …

3 بی تو

4 نه بوی خاک نجاتم داد

5 نه شمارش ستاره ها تسکینم

6 چرا صدایم کردی

7 چرا ؟

8 سراسیمه و مشتاق

9 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

10 نشان به آن نشان

11 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

12 و عصر

13 عصر والیوم بود!

14 ایستاده و آرام

15 به سمت آینه می‌خزم

16 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها

17 و تازه می‌شود دل

18 از تماشای دو مروارید درخشان

19 بر کیسه

20 ‌ی

21 پاره پوره‌ی صورتم

22 .

23 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود

24 !

25 کدام بود؟

26 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

27 حرام دیدارش کردم؟

28 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

29 عشق را چگونه می شود نوشت

30 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

31 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

32 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

33 وگرنه چشمانم را می بستم

34 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

35 من تو را، او را

36 کسی را دوست می دارم.

37 به آتش نگاهش اعتماد نکن

38 لمس نکن

39 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

40 به سرزمینی بی رنگ

41 بی بو ، ساکت

42 آری…

43 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو

44 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.

45 انسانم !

46 ساکت، چون درخت سیب !

47 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !

48 و بارور، چون خوشه ی بلوط !

49 به جز خداوند،

50 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

51 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟

52 شیشه ی عطرم شکسته بود!

53 حیاط پر از بوی خدا شده بود!

54 ستاره ام – درشت و درخشان-

55 روبه رویم پشت به دیوار،

56 سر بر گریبان برده بود

57 و من در آغوش ماه

58 برای همیشه به خواب رفته بودم!

59 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام

60 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!

61 “زنده یاد حسین پناهی”

62 کلماتی هست که می‌میرند

63 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را می‌بلعند

64 کلماتی هست که با هیچ پاک‌کنی پاک نمی‌شوند

65 کلماتی هست که در خواب راه می‌روند

66 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است

67 کلماتی هست که مثلِ تخته‌سنگ‌های دامنۀ کوهستان

68 خیس از بارانِ شبانه‌اند

69 و در زیرِ نورِ ستارگان برق می‌زنند

70 کلماتی هست که هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آیند

71 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند

72 کلماتی هست که مادر ندارند

73 کلماتی هست که خود را می‌سوزانند

74 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند

75 کلماتی هست که بستگی دارند

76 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول می‌کنند

77 کلماتی هست که سرِ زا می‌روند

78 کلماتی هست که تنهایند

79 کلماتی هست که دزدیده می‌شوند

80 کلماتی هست که دل را به لرزه می‌اندازند

81 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار می‌چسبد

82 (اشعار حسین پناهی)

83 چقدر شبیه مادرم شده ام

84 چرا نمی شناسی ام ؟!

85 چرا نمی شناسمت ؟

86 می دانم که مرا نمی شنوی

87 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

88 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

89 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

90 با توام بی حضور تو

91 بی منی با حضور من

92 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

93 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

94 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

95 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

96 نخ های آبی ام تمام شده اند

97 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

98 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !

99 حق با تو بود

100 می بایست می خوابیدم

101 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

102 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

103 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

104 کاش تنها نبودم

105 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

106 کاش تنها نبودی

107 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

108 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

109 می دانی ؟

110 انگار چرخ فلک سوارم

111 انگار قایقی مرا می برد

112 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

113 مرا ببخش

114 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

115 می شنوی ؟

116 انگار صدای شیون می اید

117 گوش کن

118 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

119 اما به جای آن

120 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

121 گوش کن

122 یکی بود یکی نبود

123 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

124 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

125 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

126 به جای پختن کلوچه شیرین

127 ساده و اخمو

128 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

129 صدای شیون در اوج است

130 می شنوی

131 برای بیان عشق

132 به نظر شما

133 کدام را باید خواند ؟

134 تاریخ یا جغرافی ؟

135 می دانی ؟

136 من دلم برای تاریخ می سوزد

137 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

138 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

139 گوش کن

140 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

141 حق با تو بود

142 می بایست می خوابیدم

143 اما مادربزرگ ها گفته اند

144 چشم ها نگهبان دل هایند

145 می دانی ؟

146 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

147 کودک

148 خرگوش

149 پروانه

150 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

151 بی نهایت

152 بار

153 در نامه ها و شعر ها

154 در شعله ها سوختند

155 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

156 پروانه ها

157 آخ

158 تصور کن

159 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

160 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

161 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

162 یادم می اید

163 روزگاری ساده لوحانه

164 صحرا به صحرا

165 و بهار به بهار

166 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

167 عشق را چگونه می شود نوشت

168 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

169 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

170 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

171 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

172 من تو را…

173 او را…

174 کسی را… دوست می دارم

175 “حسین پناهی”

176 (از مجموعه ستاره)

177 به ساعت نگاه می کنم:

178 حدود سه نصفه شب است

179 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

180 و طبق عادت کنار پنجره می روم

181 سوسوی چند چراغ مهربان

182 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

183 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

184 و صدای هیجان انگیز چند سگ

185 و بانگ آسمانی چند خروس

186 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

187 و خوشحال که هنوز

188 معمای سبز رودخانه از دور

189 برایم حل نشده است

190 آری!از شوق به هوا می پرم

191 و خوب می دانم

192 سالهاست که مرده ام

193 من زندگی را دوست دارم

194 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

195 دین را دوست دارم

196 ولی از کشیش ها می ترسم!

197 قانون را دوست دارم

198 ولی از پاسبان ها می ترسم!

199 عشق را دوست دارم

200 ولی از زن ها می ترسم!

201 کودکان را دوست دارم

202 ولی از آینه می ترسم!

203 سلام را دوست دارم

204 ولی از زبانم می ترسم!

205 من می ترسم ، پس هستم

206 این چنین می گذرد روز و روزگار من

207 من روز را دوست دارم

208 ولی از روزگار می ترسم!

209 دنیا را بغل گرفتیم

210 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

211 خوابمان برد

212 بیدار شدیم

213 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

214 “حسین پناهی”

215 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

216 با پاهای کودکی ام!

217 عطر پریکه ها

218 مسحور سایه ی کوه

219 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

220 پولک پای مرغ

221 کفش نو

222 کیف نو

223 جهان هراسناک و کهنه

224 و

225 آه سوزناک سگ!

226 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

227 پروانه زرد،

228 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

229 و همچنان..

230 (اشعار حسین پناهی)

231 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

232 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

233 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

234 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

235 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

236 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

237 وزیدیم…

238 ترسیدیم…

239 درخشیدیم…

240 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

241 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

242 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

243 خزه‌های سبز سفر

244 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

245 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

246 با قایق بی پارو!؟

247 خوابم می‌آید…

248 نه

249 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

250 خیلی زود…

251 (اشعار حسین پناهی)

252 با تو

253 بی تو

254 همسفر سایه خویشم

255 و به سوی بی سوی تو می آیم

256 معلومی چون ریگ

257 مجهولی چون راز

258 معلوم دلی و مجهول چشم

259 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

260 سپرده ام

261 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

262 ای همه من

263 کاکل زرتشت

264 سایه بان مسیح

265 به سردترین ها

266 مرا به سردترین ها برسان

267 “حسین پناهی”

268 (کاکل / از مجموعه ستاره)

269 به ساعت نگاه می کنم

270 حدود سه نصف شب است

271 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

272 از یاد برده باشم

273 و طبق عادت کنار پنجره می روم

274 سو سوی چند چراغ مهربان

275 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

276 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

277 و صدای هیجان انگیز چند سگ

278 و بانگ آسمانی چند خروس

279 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

280 و خوشحال که هنوز

281 معمای سبز رودخانه از دور

282 برایم حل نشده است

283 آری، از شوق به هوا می پرم

284 و خوب می دانم

285 سال هاست که مرده ام…!

286 “حسین پناهی”

287 و رسالت من این خواهد بود

288 تا دو استکان چای داغ را

289 از میان دویست جنگ خونین

290 به سلامت بگذرانم

291 تا در شبی بارانی

292 آن ها را

293 با خدای خویش

294 چشم در چشم هم نوش کنیم.

295 “حسین پناهی”

296 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

297 وقتی ما آمدیم

298 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

299 حال

300 هرکس

301 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

302 و در تاریکی گم می‌شود

303 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

304 امشب دلی کشیدم

305 شبیه نیمه سیبی

306 که به خاطر لرزش دستانم

307 در زیر آواری از رنگ ها

308 ناپدید ماند!

309 “زنده یاد حسین پناهی”

310 (از مجموعه ستاره)

311 پدرم می‌گوید: کتاب!

312 و مادرم می‌گوید: دعا !

313 و من خوب می‌دانم

314 که زیباترین تعریف خدا را

315 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

316 “حسین پناهی”

317 قرینه است ،

318 این درخت ُ آن درخت ،

319 بر آبی بی انتهای بالاتر !

320 تنها جای تو خالی ست ،

321 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

322 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

323 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

324 می نشینم

325 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

326 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

327 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

328 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

329 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

330 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

331 و از او دور می شوم . . .

332 و هر چه دورتر می شوم ،

333 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

334 و باز سکوت !

335 “حسین پناهی”

336 جالب است

337 ثبت احوال

338 همه چیز را

339 در شناسنامه ام نوشته است

340 بجز احوال ام!

341 “حسین پناهی”

342 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

343 چون من که آفریده‌ام از عشق

344 جهانی برای تو !

345 “زنده یاد حسین پناهی”

346 به خانه می رفت

347 با کیف

348 و با کلاهی که بر هوا بود

349 چیزی دزدیدی ؟

350 مادرش پرسید

351 دعوا کردی باز؟

352 پدرش گفت

353 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

354 به دنبال آن چیز

355 که در دل پنهان کرده بود

356 تنها مادربزرگش دید

357 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

358 و خندیده بود

359 بی تو

360 نه بوی خاک نجاتم داد

361 نه شمارش ستاره ها تسکینم

362 چرا صدایم کردی

363 چرا ؟

364 سراسیمه و مشتاق

365 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

366 نشان به آن نشان

367 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

368 و عصر

369 عصر والیوم بود

370 و فلسفه بود

371 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر