این سان که میخورد از حسین منزوی اشعار پراکنده 45

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

این سان که میخورد نفسم در گلو گره

1 این سان که میخورد نفسم در گلو گره

2 این سان که می دهد همه جا بوی نیستی

3 بی آنکه ، خوب و بد ، خبری از تو بشنوم

4 احساس می کنم که تو در شهر نیستی

5 مردم گرفته و نگران و پریده رنگ

6 هریک بسان جویِ روان گشته ی غمی

7 وانگه به هم رسیده و ادغام می شوند

8 رود غمی به جانب دریای ماتمی

9 اما تو نیستی و در این پرسه بی تو من

10 جویی غریب و خسته و تنها و تک رو ام

11 دریای من تویی و در این جستجوی کور

12 سرگشته در هوای تو گمگشته  میدوم

13 دریای من ! کجات بجویم ؟ که هرطرف

14 مرداب گونه ای  است نهان در مسیر من

15 کی میشود نشان تو  – مرغابیان تو –

16 چونان طلایه ی تو عیان در مسیر من

17 حسین منزوی

18 صبح سحر که پرنگشوده است آفتاب

19 می آیی و سمند تو را عشق در رکاب

20 روشن به توست چشمم و در پیشوازِ تو

21 کوچکترین ستاره ی چشمانم آفتاب

22 بِشکُف که چتر باز کنی بر سرِ جهان

23 ای باغ نرگس ! ای همه چون غنچه در نقاب

24 ای چشمه ی زلال که با آرزوی تو

25 از صد سراب رد شده ام در هوای آب

26 ساقی!خمار می کُشدم گر نیاوری

27 از آن میِ هزار و دوصد ساله ام شراب

28 با کاهلی به پرده ی پندار مانده اند

29 ناباوران وصل تو ، جمعی ز شیخ و شاب

30 بیدار اگر به مُژده ی وصلت نمی شوند

31 با بیم تیغ تیز برانگیزشان زخواب

32 آری وجودِ حاضر و غائب شنیده ام

33 ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب

34 با شوق وصل ، دست ز عالم فشانده ایم

35 جز تو به شوق ما چه کسی می دهد جواب؟

36 ( اشعار حسین منزوی )

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر