ای دوست از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 10

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

ای دوست

1 ای دوست

2 درازنای شب اندوهان را

3 از من بپرس

4 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه

5 رقصیده ام

6 و طول راه جدایی را

7 از شیون عبث گام های من

8 بر سنگفرش حوصله ی راه

9 که همپای بادها

10 در شهر و کوه و دشت

11 به دنبال بوی تو

12 گردیده ام

13 و ساعت خود را

14 با کهنه ساعت متروک برج شهر

15 میزان نموده ام

16 ای نازنین

17 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

18 تاری ز موی سپیدم

19 در عود سوز بیفکن

20 تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری

21 نصرت رحمانی

22 در سایه ی مرطوب چرکین سیاه من

23 در این شب بی مرز

24 مردی ست زندانی

25 نوری ست سرگردان

26 در مرگ من آن سایه در خود رنگ می بازد

27 هر سایه موجودی ست

28 کز نور در خود نطفه می سازد

29 آنگاه می میرد

30 من دیده ام

31 مردی که روزی سایه اش درپیش پایش مرد

32 نور پلیدی سایه اش را خورد

33 در روح من تصویر کم رنگی

34 پیدا و پنهان می شود هر دم چون سایه ای بیمار

35 در آب های تار

36 تصویر می خواند

37 من مردگان را دوست می دارم

38 آنها نمی میرند هرگز ، چون

39 از همدگر بیگانه می باشند

40 سرگشتگان

41 بی سایه می باشند

42 در این شب بی مرز

43 در این شب لبریز از اندوه

44 باران نرمی شیشه را می شوید ، آرام

45 تک سایه ای حیران و سرگردان

46 پاشیده بر دیوار

47 دیوار می ریزد فرو آوار

48 آوار

49 احساس من ، احساس بیمار.

50 در عطر خواب‌های گل سرخ

51 یاران من پیاله گرفتند

52 لبریز شوکران

53 و مرگ را به حجله نشاندند

54 خندان دلاوران

55 از شب گذشتگان

56 ما را چگونه گذر دادید

57 از هفت‌خوان مرگ؟

58 خورشید را چگونه نشاندید در چشم‌هایتان؟

59 کشتی‌نشستگان

60 چگونه گذشتید

61 بی اعتبار تجربه از موج حادثات؟!

62 ((‫نصرت رحمانی‬))

63 لعنت به تو ای هرزه ی منفور تبهکار

64 جانم همه در بزم سیاه تو تبه شد

65 لعنت به تو ، هر جاییِ مطرود گنه کیش

66 روزم همه در پای تو چون شام سیه شد

67 هر بوسه ی ننگین تو داغیست به رویم

68 نفرین شده ی ملت خویشم ز گناهت

69 دیگر نه منم شاعر گمراه هوسباز

70 گمگشته به تاریکی چشمان سیاهت

71 چون مرد جذامی پریشان پلیدی

72 انگشت نمایم سر هر کوچه ی این شهر

73 برخیز که بهتان رفیقان جگرم سوخت

74 همت بنما بر لب خشکم بچکان زهر

75 من هر چه کشیدم ز برای تو کشیدم

76 کوشش بکن و خنجر تیزی به تنم کش

77 قصه ی تلخیست نخواهم

78 از خون تنت نقش سگی بر کفنم کش سگ بودی و هر لحظه به دنبال هوس ها

79 هر لمحه به در گاه کسی پوزه کشیدی

80 تن بر لجن شهوت هر غیر فکندی

81 از جام گنهکاری هر مرد چشیدی

82 شب بودم و ننگت به دل خویش نهفتم

83 تا بر سر بازار ندانند که بودی

84 این درد مرا کُشت که هر بی خبری گفت

85 هر شام به آغوش کسی صبح نمودی

86 یکبار گنه کردم و زخمی ز گنه ماند

87 زخمی ز گنه مانده ، روان می جَوَد ای زن

88 خونیست به چشمم که اگر پلک گشایم

89 بس راز کند فاش و به دامن رود ای زن

90 بسیار در این باره سرودند که نصرت

91 زنجیر محبت به وطن را بگسسته

92 یاران همه در راه ولی شاعر آنان

93 در راه تو ای روسپی پست ، نشسته

94 بگذار بگویند ، سزاوارم و دانم

95 کفاره ی کامیست که بیگاه چشیدم

96 بدرود ، که در آتش مردم بنشستم

97 بدرود ، ز گرداب هوس پای بریدم

98 نصرت رحمانی

99 لیلی

100 چشمت خراج سلطنت شب را

101 از شاعران شرق طلب می‌کند

102 من آبروی حرمت عشقم

103 هشدار

104 تا به خاک نریزی

105 من آبروی عشقم

106 لیلی

107 پر کن پیاله را

108 آرام‌تر بخوان

109 آواز فاصله‌های نگاه را

110 در کوچه‌های فرصت و میعاد!

111 بگشای بند موی، بیفشان

112 شب را میان شب

113 با من بدار حوصله، اما

114 نه با عتاب!

115 گفتی:

116 گل در میان دستت می‌پژمرد

117 گفتم که:

118 خواب

119 در چشم‌های مان به شهادت رسیده است

120 گفتی که:

121 خوب ترینی

122 آری، خوبم

123 شعرترم

124 تاج سه ترک عرفانم

125 درویشم

126 خاکم

127 آیینه‌دار رابطه‌ام بنشین

128 بنشین کنار حادثه بنشین

129 یاد مرا به حافظه بسپار

130 اما…، نام مرا

131 بر لب مبند که مسموم می‌شوی

132 من داغ دیده‌ام

133 لیلی

134 از جای پای تو

135 بر آستانه‌ی درگاه

136 بوی فرار می‌آید

137 آتش مزن به سینه‌ی بستر

138 با عطر پیکر برهنه‌ی سبزت

139 بنشین

140 بانوی بانوان شب و شعر

141 خانم

142 لیلی

143 کلید صبح

144 در پلک‌های توست

145 دست مرا بگیر

146 از چارراه خواب گذر کن

147 بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!

148 دست مرا بگیر

149 تا بسرایم

150 در دست‌های من بال کبوتری‌ست

151 لیلی

152 من آبروی عاشقان جهانم

153 هشدار تا به خاک نریزی

154 من پاسدار حرمت دردم

155 چشمت خراج می‌طلبد

156 آنک خراج

157 لیلی

158 وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را

159 دیوارهای این شب سنگین را

160 در هم شکسته وای … که بیداد می‌کنی

161 وقتی که پاک می‌کنی خط چشمت را

162 در باغ‌های سبز تنت شب را

163 آزاد می‌کنی

164 لیلی

165 بی مرز باش

166 دیوار را ویران کن

167 خط را به حال خویش رها کن

168 بی خط و خال باش

169 با من بیا همیشه ترین باش

170 بارید شب

171 بارش سیل اشک‌ها شکست

172 خط سیاه دایره‌ی شب را

173 خط پاک شد

174 گل در میان دستم پر پر زد و فسرد

175 در هم دوید خط

176 ویران شد!

177 لیلی

178 بی مرز عشق‌بازی کن

179 بی خط و خال باش

180 با من بیا که خوب ترینم

181 با من که آبروی عشقم

182 با من که

183 شعرم

184 شعرم

185 شعرم

186 وای…. در من وضو بگیر

187 سجاده‌ام‌، بایست کنارم

188 رو کن به من که قبله‌ی عشاقم

189 آنگه نماز را

190 با بوسه‌ای بلند

191 قامت ببند

192 لیلی

193 با من بودن خوب است

194 من می‌سرایمت.

195 مگو قفس

196 نفسم می‌ برد و می‌ میرم

197 مگو قفس

198 قفس برای مردم آزاده همیشه زندان است

199 مگو قفس

200 که من از شنیدن نامش هراسانم

201 مگو

202 شنیده‌ ام که گفتی دوستش دارم

203 نمی‌ کنم باور

204 اگر حقیقت دارد

205 ای مهربان‌ ترین با من

206 دیگر مگو قفس

207 بگو که آزادی!

208 ((‫نصرت رحمانی‬))

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر