-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امروز
2 ذهنم پر است،
3 از يك ماديان و كره اش
4 فردا،
5 برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت
6 اعتراف
7 من زنگي را دوست دارم
8 ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
9 دين را دوست دارم
10 ولي از كشيش ها مي ترسم!
11 قانون را دوست دارم
12 ولي از پاسبان ها مي ترسم!
13 عشق را دوست دارم
14 ولي از زن ها مي ترسم!
15 كودكان را دوست دارم
16 ولي از آينه مي ترسم!
17 سلام را دوست دارم
18 ولي از زبانم مي ترسم!
19 من مي ترسم ، پس هستم
20 اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
21 من روز را دوست دارم
22 ولي از روزگار مي ترسم!
23 (زنده ياد حسين پناهي)
24 هم چنان حالم خوب نیست !
25 احساس می کنم شکست خورده ام ،
26 در زمان ُ در عرض !
27 از که ؟ صحبت ِ کَس نیست …
28 نمی دانم … احساس می کنم ،
29 کلمه ی
30 ابد
31 گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
32 سلام ! ای ماه کج تاب !
33 تابان،
34 بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !
35 گل نرگس !
36 آیا هرگز
37 کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
38 چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
39 من هیچ ندارم، آقا !
40 هیچ…
41 جز چند دانه سیگار،
42 همین صفحه و
43 این قلم دشتی افکار ابلهان…
44 تکیه بده !
45 به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
46 من نیز این چنین خواهم کرد…
47 از : حسین پناهی
48 من از این می ترسم
49 که دوست داشتن را ؛
50 مثل مسواک زدن ِ بچه ها
51 به من و تو تذکر بدهند…
52 “حسین پناهی”
53 خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
54 مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
55 هر پسین
56 این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
57 نگاه
58 ساده فریب کیست که همراه با زمین
59 مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
60 ای راز
61 ای رمز
62 ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.
63 “حسین پناهی”
64 پس این ها همه اسمش زندگی است:
65 دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
66 حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
67 ما زنده ایم، چون بیداریم
68 ما زنده ایم، چون می خوابیم
69 و رستگار و سعادتمندیم،
70 زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
71 برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
72 خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
73 سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
74 و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
75 برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
76 و فکر کن!
77 واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
78 بانگ خروس را بر می داشتند
79 و همین طور ریگ ها
80 و ماه
81 و منظومه ها
82 ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
83 زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
84 “حسین پناهی”
85 (از مجموعه ستاره)
86 به ساعت نگاه می کنم:
87 حدود سه نصف شب است
88 چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
89 و طبق عادت کنار پنجره می روم
90 سوسوی چند چراغ مهربان
91 و سایه های کشدار شبگردان خمیده
92 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
93 و صدای هیجان انگیز چند سگ
94 و بانگ آسمانی چند خروس
95 از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
96 و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
97 آری از شوق به هوا می پرم
98 و خوب می دانم که
99 سالهاست که مُرده ام…!
100 “حسین پناهی”
101 من زندگی را دوست دارم
102 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
103 دین را دوست دارم
104 ولی از كشیش ها می ترسم!
105 قانون را دوست دارم
106 ولی از پاسبان ها می ترسم!
107 عشق را دوست دارم
108 ولی از زن ها می ترسم!
109 كودكان را دوست دارم
110 ولی از آینه می ترسم!
111 سلام را دوست دارم
112 ولی از زبانم می ترسم!
113 من می ترسم ، پس هستم
114 این چنین می گذرد روز و روزگار من
115 من روز را دوست دارم
116 ولی از روزگار می ترسم
117 حسین پناهی
118 درختان می گویند بهار
119 پرندگان می گویند ، لانه
120 سنگ ها می گویند صبر
121 و خاک ها می گویند مصاحب
122 و انسان ها می گویند «خوشبختی»
123 امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
124 در طلب نور !
125 ما نه درختیم
126 و نه خاک .
127 پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
128 باید در حریم خودمان جستجو کنیم …
129 حسین پناهی
130 کهکشانها کو زمینم؟
131 زمین کو وطنم؟
132 وطن کو خانه ام؟
133 خانه کو مادرم؟
134 مادر کو کبوترانم؟
135 من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…
136 حسین پناهی
137 در انتهای هر سفر
138 در آیینه
139 دار و ندار خویش را مرور می کنم
140 این خاک تیره این زمین
141 پاپوش پای خسته ام
142 این سقف کوتاه آسمان
143 سرپوش چشم بسته ام
144 اما خدای دل
145 در آخرین سفر
146 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
147 به جز زمین و آسمان
148 چیزی نمانده است
149 گم گشته ام ‚ کجا
150 ندیده ای مرا ؟
151 حسین پناهی
152 نیم ساعت پیش ،
153 خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
154 سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
155 و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
156 آواز که خواند تازه فهمیدم ،
157 پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
158 حسین پناهی
159 ما چيستيم ؟!
160 جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
161 که خاطرات کهکشان هارا
162 مغشوش ميکند!
163 حسین پناهی
164 بی تو
165 نه بوی خاک نجاتم داد
166 نه شمارش ستاره ها تسکینم
167 چرا صدایم کردی
168 چرا ؟
169 سراسیمه و مشتاق
170 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
171 نشان به آن نشان
172 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
173 و عصر
174 عصر والیوم بود
175 و فلسفه حسین پناهی
176 و رسالت من این خواهد بود
177 تا دو استکان چای داغ را
178 از میان دویست جنگ خونین
179 به سلامت بگذرانم
180 تا در شبی بارانی
181 آن ها را
182 با خدای خویش
183 چشم در چشم هم نوش کنیم
184 حسین پناهی
185 شب در چشمان من است
186 به سیاهی چشمهایم نگاه کن
187 روز در چشمان من است
188 به سفیدی چشمهایم نگاه کن
189 شب و روز در چشم های من است
190 به چشمهایم نگاه کن
191 پلک اگر فرو بندم
192 جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
193 حسین پناهی
194 به من بگوييد
195 فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
196 چگونه
197 خورشيدي را تصوير مي كنيد
198 كه ترسيمش
199 سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
200 حسین پناهی
201 انسانم !
202 ساکت ، چون درخت سیب !
203 گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
204 و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
205 به جز خداوند ،
206 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
207 حسین پناهی
208 نیستیم !
209 به دنیا می آییم
210 عکس ِ یک نفره می گیریم !
211 بزرگ می شویم ،
212 عکس ِ دو نفره می گیریم !
213 پیر می شویم ،
214 عکس ِ یک نفره می گیریم …
215 و بعد
216 دوباره باز
217 نیستیم
218 حسین پناهی
219 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
220 چون من که آفریده ام از عشق
221 جهانی برای تو !
222 (اشعار حسین پناهی)
223 ما
224 در هیأت پروانه ی هستی
225 با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
226 برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
227 یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
228 اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
229 سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
230 (اشعار حسین پناهی)
231 خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
232 مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
233 هر پسين
234 اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
235 نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
236 مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
237 حسین پناهی
238 سلام
239 خداحافظ!
240 چیز تازه ای اگر یافتید،
241 بر این دو اضافه کنید
242 تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.
243 “حسین پناهی”
244 در انتهای هر سفر
245 در آیینه
246 دار و ندار خویش را مرور می کنم
247 این خاک تیره این زمین
248 پاپوش پای خسته ام
249 این سقف کوتاه آسمان
250 سرپوش چشم بسته ام
251 اما خدای دل
252 در آخرین سفر
253 در آیینه به جز دو بیکرانه کران
254 به جز زمین و آسمان
255 چیزی نمانده است
256 گم گشته ام ‚ کجا
257 ندیده ای مرا ؟
258 کفش، ابتکار پرسه های من بود !
259 و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
260 هندسه، شطرنج سکوت من بود!
261 و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
262 با فنجانی چای هم می توان مست شد!
263 اگر اویی که باید باشد، باشد …
264 بی تو
265 نه بوی خاک نجاتم داد
266 نه شمارش ستاره ها تسکینم
267 چرا صدایم کردی
268 چرا ؟
269 سراسیمه و مشتاق
270 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
271 نشان به آن نشان
272 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
273 و عصر
274 عصر والیوم بود!
275 ایستاده و آرام
276 به سمت آینه میخزم
277 با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
278 و تازه میشود دل
279 از تماشای دو مروارید درخشان
280 بر کیسه
281 ی
282 پاره پورهی صورتم
283 .
284 جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
285 !
286 کدام بود؟
287 این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
288 حرام دیدارش کردم؟
289 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
290 عشق را چگونه می شود نوشت
291 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
292 که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت
293 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
294 وگرنه چشمانم را می بستم
295 و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:
296 من تو را، او را
297 کسی را دوست می دارم.
298 به آتش نگاهش اعتماد نکن
299 لمس نکن
300 به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
301 به سرزمینی بی رنگ
302 بی بو ، ساکت
303 آری…
304 بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو
305 اگر خواستار جاودانگیِ عشقی.
306 انسانم !
307 ساکت، چون درخت سیب !
308 گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
309 و بارور، چون خوشه ی بلوط !
310 به جز خداوند،
311 چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟
312 هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
313 شیشه ی عطرم شکسته بود!
314 حیاط پر از بوی خدا شده بود!
315 ستاره ام – درشت و درخشان-
316 روبه رویم پشت به دیوار،
317 سر بر گریبان برده بود
318 و من در آغوش ماه
319 برای همیشه به خواب رفته بودم!
320 با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام
321 که جای آخرین بوسه ی مادرم بود!
322 “زنده یاد حسین پناهی”
323 کلماتی هست که میمیرند
324 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
325 کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
326 کلماتی هست که در خواب راه میروند
327 کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
328 کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
329 خیس از بارانِ شبانهاند
330 و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
331 کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند
332 کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند
333 کلماتی هست که مادر ندارند
334 کلماتی هست که خود را میسوزانند
335 کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند
336 کلماتی هست که بستگی دارند
337 کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند
338 کلماتی هست که سرِ زا میروند
339 کلماتی هست که تنهایند
340 کلماتی هست که دزدیده میشوند
341 کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند
342 کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد
343 (اشعار حسین پناهی)
344 چقدر شبیه مادرم شده ام
345 چرا نمی شناسی ام ؟!
346 چرا نمی شناسمت ؟
347 می دانم که مرا نمی شنوی
348 و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
349 دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
350 به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
351 با توام بی حضور تو
352 بی منی با حضور من
353 می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
354 همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
355 و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
356 و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
357 نخ های آبی ام تمام شده اند
358 و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
359 باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
360 حق با تو بود
361 می بایست می خوابیدم
362 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
363 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
364 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
365 کاش تنها نبودم
366 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
367 کاش تنها نبودی
368 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
369 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
370 می دانی ؟
371 انگار چرخ فلک سوارم
372 انگار قایقی مرا می برد
373 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
374 مرا ببخش
375 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
376 می شنوی ؟
377 انگار صدای شیون می اید
378 گوش کن
379 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
380 اما به جای آن
381 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
382 گوش کن
383 یکی بود یکی نبود
384 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
385 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
386 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
387 به جای پختن کلوچه شیرین
388 ساده و اخمو
389 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
390 صدای شیون در اوج است
391 می شنوی
392 برای بیان عشق
393 به نظر شما
394 کدام را باید خواند ؟
395 تاریخ یا جغرافی ؟
396 می دانی ؟
397 من دلم برای تاریخ می سوزد
398 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
399 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
400 گوش کن
401 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
402 حق با تو بود
403 می بایست می خوابیدم
404 اما مادربزرگ ها گفته اند
405 چشم ها نگهبان دل هایند
406 می دانی ؟
407 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
408 کودک
409 خرگوش
410 پروانه
411 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
412 بی نهایت
413 بار
414 در نامه ها و شعر ها
415 در شعله ها سوختند
416 تا سند سوختن نویسنده شان باشند
417 پروانه ها
418 آخ
419 تصور کن
420 آن ها در اندیشه چیزی مبهم
421 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
422 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
423 یادم می اید
424 روزگاری ساده لوحانه
425 صحرا به صحرا
426 و بهار به بهار
427 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
428 عشق را چگونه می شود نوشت
429 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
430 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
431 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
432 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
433 من تو را…
434 او را…
435 کسی را… دوست می دارم
436 “حسین پناهی”
437 (از مجموعه ستاره)
438 به ساعت نگاه می کنم:
439 حدود سه نصفه شب است
440 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
441 و طبق عادت کنار پنجره می روم
442 سوسوی چند چراغ مهربان
443 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
444 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
445 و صدای هیجان انگیز چند سگ
446 و بانگ آسمانی چند خروس
447 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
448 و خوشحال که هنوز
449 معمای سبز رودخانه از دور
450 برایم حل نشده است
451 آری!از شوق به هوا می پرم
452 و خوب می دانم
453 سالهاست که مرده ام
454 من زندگی را دوست دارم
455 ولی از زندگی دوباره می ترسم!
456 دین را دوست دارم
457 ولی از کشیش ها می ترسم!
458 قانون را دوست دارم
459 ولی از پاسبان ها می ترسم!
460 عشق را دوست دارم
461 ولی از زن ها می ترسم!
462 کودکان را دوست دارم
463 ولی از آینه می ترسم!
464 سلام را دوست دارم
465 ولی از زبانم می ترسم!
466 من می ترسم ، پس هستم
467 این چنین می گذرد روز و روزگار من
468 من روز را دوست دارم
469 ولی از روزگار می ترسم!
470 دنیا را بغل گرفتیم
471 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
472 خوابمان برد
473 بیدار شدیم
474 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!
475 “حسین پناهی”
476 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
477 با پاهای کودکی ام!
478 عطر پریکه ها
479 مسحور سایه ی کوه
480 که میبرد با خود رنگ و نور را!
481 پولک پای مرغ
482 کفش نو
483 کیف نو
484 جهان هراسناک و کهنه
485 و
486 آه سوزناک سگ!
487 سال های سال است که به دنبال تو میدوم
488 پروانه زرد،
489 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
490 و همچنان..
491 (اشعار حسین پناهی)
492 با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
493 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
494 با امواج به ساحلها کوبیدیم
495 دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
496 با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
497 ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
498 وزیدیم…
499 ترسیدیم…
500 درخشیدیم…
501 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !
502 میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
503 اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
504 خزههای سبز سفر
505 خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
506 میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
507 با قایق بی پارو!؟
508 خوابم میآید…
509 نه
510 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…
511 خیلی زود…
512 (اشعار حسین پناهی)
513 با تو
514 بی تو
515 همسفر سایه خویشم
516 و به سوی بی سوی تو می آیم
517 معلومی چون ریگ
518 مجهولی چون راز
519 معلوم دلی و مجهول چشم
520 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
521 سپرده ام
522 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
523 ای همه من
524 کاکل زرتشت
525 سایه بان مسیح
526 به سردترین ها
527 مرا به سردترین ها برسان
528 “حسین پناهی”
529 (کاکل / از مجموعه ستاره)
530 به ساعت نگاه می کنم
531 حدود سه نصف شب است
532 چشم می بندم که مبادا چشمانت را
533 از یاد برده باشم
534 و طبق عادت کنار پنجره می روم
535 سو سوی چند چراغ مهربان
536 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
537 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
538 و صدای هیجان انگیز چند سگ
539 و بانگ آسمانی چند خروس
540 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
541 و خوشحال که هنوز
542 معمای سبز رودخانه از دور
543 برایم حل نشده است
544 آری، از شوق به هوا می پرم
545 و خوب می دانم
546 سال هاست که مرده ام…!
547 “حسین پناهی”
548 و رسالت من این خواهد بود
549 تا دو استکان چای داغ را
550 از میان دویست جنگ خونین
551 به سلامت بگذرانم
552 تا در شبی بارانی
553 آن ها را
554 با خدای خویش
555 چشم در چشم هم نوش کنیم.
556 “حسین پناهی”
557 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
558 وقتی ما آمدیم
559 اتّفاق اتفاق افتاده بود!
560 حال
561 هرکس
562 به سلیقه خود چیزی میگوید
563 و در تاریکی گم میشود
564 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
565 امشب دلی کشیدم
566 شبیه نیمه سیبی
567 که به خاطر لرزش دستانم
568 در زیر آواری از رنگ ها
569 ناپدید ماند!
570 “زنده یاد حسین پناهی”
571 (از مجموعه ستاره)
572 پدرم میگوید: کتاب!
573 و مادرم میگوید: دعا !
574 و من خوب میدانم
575 که زیباترین تعریف خدا را
576 فقط میتوان از زبان گلها شنید …
577 “حسین پناهی”
578 قرینه است ،
579 این درخت ُ آن درخت ،
580 بر آبی بی انتهای بالاتر !
581 تنها جای تو خالی ست ،
582 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
583 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
584 که به حیاط ِ دلم برگشته است !
585 می نشینم
586 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
587 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
588 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
589 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
590 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
591 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
592 و از او دور می شوم . . .
593 و هر چه دورتر می شوم ،
594 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
595 و باز سکوت !
596 “حسین پناهی”
597 جالب است
598 ثبت احوال
599 همه چیز را
600 در شناسنامه ام نوشته است
601 بجز احوال ام!
602 “حسین پناهی”
603 بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
604 چون من که آفریدهام از عشق
605 جهانی برای تو !
606 “زنده یاد حسین پناهی”
607 به خانه می رفت
608 با کیف
609 و با کلاهی که بر هوا بود
610 چیزی دزدیدی ؟
611 مادرش پرسید
612 دعوا کردی باز؟
613 پدرش گفت
614 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
615 به دنبال آن چیز
616 که در دل پنهان کرده بود
617 تنها مادربزرگش دید
618 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
619 و خندیده بود
620 بی تو
621 نه بوی خاک نجاتم داد
622 نه شمارش ستاره ها تسکینم
623 چرا صدایم کردی
624 چرا ؟
625 سراسیمه و مشتاق
626 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
627 نشان به آن نشان
628 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
629 و عصر
630 عصر والیوم بود
631 و فلسفه بود
632 و ساندویچ دل وجگر