از سر خاک تو از نادر نادرپور اشعار پراکنده 74

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

از سر خاک تو بر می گشتم

1 از سر خاک تو بر می گشتم

2 خاک ِ پاکی که تو را در بر داشت

3 آسمان ،‌ مرثیه ای نیلی بود

4 دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت

5 تو در اندیشه ی من ، چشمه ی جوشان بودی

6 زیر آن قبه که همچون سر سبز

7 رُسته بود از وسط گرده ی کوه

8 در کف آجری سرخ حیاط

9 که مدام از تب خورشید کویری می سوخت

10 آبی از کوزه ،‌تو گویی ،‌ به زمین ریخته بود

11 زیر آن لکه ی نمناک ،‌ تو پنهان بودی

12 گور تو سنگ نداشت

13 تو به گمنامی گل های بیابان بودی

14 آه ، سهراب ! در آغاز برومندی تو

15 چه کسی می دانست

16 که جهان را نفسی چند پس از جشن بهار

17 با لب بسته ،‌ وداعی ابدی خواهی گفت

18 چه کسی می دانست

19 که پس از آن همه بیداردلی

20 در شب تیره ی نیسان زمین ،‌ خواهی خفت

21 آه ، شاید که تو خود آگه ازین خواب پریشان بودی

22 چون فرود آمدم از کوه به دشت

23 ایستادم به تماشای افق

24 مرغکانی همه با بال سپید

25 می نوشتند بر آن لوح کبود

26 که قلم های شما ،‌ ای هنر آموختگان

27 ساقه های پر ِ ماست

28 پر افتاده ی ما ،‌ باعث پرواز شماست

29 من ، از آن اوج که راه سفر مرغان بود

30 تا حضیضی که تو در ظلمت آن می خُفتی

31 نظر افکندم و دیدم که تفاوت ز کجا تا به کجاست

32 تو هم ای دوست ! درین فاصله ، حیران بودی

33 قلمت را هوس بال زدن می جنباند

34 تو ، توانایی پرواز در اندیشه ی انسان بودی

35 تو ، نسب از دو پدر می بردی

36 در زمین ،‌ از سهراب

37 در زمان ،‌ از سیمرغ

38 نام نفرین شده ی پور تهمتن ، ای دوست

39 بر زمینت زد و کشت

40 گرچه از سوی دگر وارث شاهان سپهر

41 یعنی از طایفه ی بیمرگان

42 یعنی از سلسله ی قاف نشینان بودی

43 از تو ، در خواب ، شبی طعنه زنان پرسیدم

44 راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟

45 تو ، ‌سپیدار کهنسالی را

46 به سر انگشت نشان دادی و خندان گفتی

47 نرسیده به درخت

48 کوچه باغی است که ازخواب خدا سبزتر است

49 و در آن ، عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

50 می روی تا ته ِ آن کوچه که از پشت بلوغ

51 سر به در می آرد

52 در صمیمیت سیال فضا

53 خش خشی می شنوی

54 کودکی می بینی

55 رفته از کاج بلندی بالا

56 جوجه بردارد از لانه ی نور

57 و ازو می پرسی

58 راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟

59 او ، تو را خواهد گفت:

60 که من از روز الَست

61 خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام

62 وین اشارات به یاد تو تواند آورد

63 که شبی هم ،‌ای دوست

64 تو درین خانه ی نشناخته ، مهمان بودی

65 در جوابت به ملامت گفتم

66 که تو از خلوت جاوید بهشت آمده ا ی

67 زانکه در دیده ی افلاکی تو

68 عکس سیمای زمین ، تاریک است

69 نقش تأثیر زمان روشن نیست

70 تو نه از رفته ، نه از آینده

71 نه ز تاریخ سخن می گویی

72 بی سبب نیست که روی سخنت با من نیست

73 نگهم کردی و پاسخ دادی

74 که تو با من ، سخن از رفته و آینده مگوی

75 من ز تقسیم زمان بی خبرم

76 من نه آغاز ولادت دارم

77 نه سرانجام حیات

78 من ز آفاق ازل آمده ام

79 من به اقصای ابد خواهم رفت

80 لیک ، روی سخنم در همه حال

81 از همان روز نخستین با توست

82 از همان روز که در نطفه ، سخندان بودی

83 راست می گفتی و می دانستم

84 که درین قرن شگفت

85 من و تو زودتر و دیرتر از نوبت خویش

86 به جهان آمده ایم.

87 من ز بیرحمی تقدیر، پریشان حالم

88 تو ز بد عهدی ایام ، گریزان بودی

89 تو ، ازین سوی بدان سوی زمان می رفتی

90 هستی خاکی تو

91 وقفه ای بود میان دو سفر

92 زین سبب بود که شهر تو به جز کاشان بود

93 گرچه از مردم کاشان بودی

94 واژه ی مرگ در اندیشه ی تو ، نقطه نداشت

95 زین سبب بود که در دفتر عمر

96 مرگ را نقطه ی فرجام نمی دانستی

97 زین سبب بود که در لحظه ی بدرود پدر

98 چشم خوشباور تو

99 پاسبانان جهان را همه شاعر می دید

100 شاعران رابه شکیبایی آب

101 به سبکباری نور

102 همه با عرش خداوند ، مجاور می دید

103 چشم تو ، بینش کیهانی داشت

104 زانکه در مذهب عشق

105 تو ، پیام آور عرفان بودی

106 صبح ،‌ در دیده ی تو

107 خنده ی خوشه ی انگور به تاریکی تاکستان بود

108 زندگی : نوبر انجیر سیاه

109 در دهان گس تابستان بود

110 وان قطاری که ز اقلیم سحر می آمد

111 تخم نیلوفر و آواز قناری ها را

112 تا کران ابدیت می برد

113 موج ، گلبرگ پریشان اقاقی ها را

114 از لب رود به غارت می برد

115 تو ،‌ به خنیاگری چلچله ها در دل سقف

116 گوش می دادی و می خندیدی

117 میوه ی کال خدا را به سرانگشت هوس

118 از درختان جوان می چیدی

119 مرگ را چون سرطانی نوزاد

120 در بن آب روان می دیدی

121 ناگهان ،‌ یک نفر از دور ،‌ صدا زد : سهراب

122 تو ز جا جَستی و فریاد زدی : کفشم کو ؟

123 وانگه از خانه برون رفتی و با سرعت باد

124 زیر باران بودی

125 خواب آشفته ی من پایان یافت

126 وندر آن ظهر زلال

127 از سر خاک تو بر می گشتم

128 خاک پاکی که تو را در بر داشت

129 آسمان ، مرثیه ای نیلی بود

130 دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت

131 لحظه ای چند ، در آفاق خیال

132 من تو را دیدم و گریان گشتم

133 تو مرا دیدی و خندان بودی

134 (اشعار نادر نادرپور)

135 آن روستای دامنه ی البرز

136 کز خاوران به چشمه ی خورشید می رسید

137 وز باختر به ماه

138 جغرافیای کودکی من بود

139 من ، لحظه های آمدن صبح و شام را

140 از تابش سپیده به دیوارهای او

141 وز رقص شاخ و برگ سپیدارهای او

142 در نور آتشین شفق می شناختم

143 وقتی که نوبهار ،‌ طلوع شکوفه را

144 در آسمان عید نشان می داد

145 وقتی که آفتاب مسیحا دم

146 انبوه سالخورد درختان را

147 روح جوان و جسم جوان می داد

148 من از درون کلبه ، برون می شتافتم

149 در کوچه های دهکده ، خمیازه های باد

150 با بوی خاک ، توشه ی راهم بود

151 کندوی شهر ، بر کمر تپه های دور

152 بازیچه ی خیال و نگاهم بود

153 گاهی ، کبوتران طلایی را

154 چون کاروان کوچک زنبوران

155 از آسمان نوردی خود ، خرسند

156 گاهی ، مناره های موازی را

157 چون شاخاک دو گانه ی نورانی

158 بر پشت گنبدی حلزون مانند

159 در انتهای منظره می دیدم

160 وقتی که تیر ماه ، تنور سپیده را

161 ئر آسمان تب زده می افروخت

162 من ، خواستار پونه ی عطر آگین

163 در لابلای نان جوین بودم

164 من ، هسته های گوجه ی شیرین را

165 در ظهر تشنگی

166 با یک فشار دندان ، می ریختم به خاک

167 من ، گونه های نرم و هوسناک سیب را

168 در سرخی غروب

169 با بوسه های شهوت خود می گداختم

170 وقتی که گله های پرکنده

171 از جلگه ها به دهکده می رفتند

172 وقتی که گاوهای غبار آلود

173 دلو بخار کرده ی سرگین را

174 با ریسمان دم

175 از چاه واژگون به زمین می گذاشتند

176 من در سرودخوانی آغاز شامگاه

177 با غوک ها مقابله می کردم

178 من ، ضربه ی تلنگر آواز خویش را

179 بر جام پر طنین افق می نواختم

180 آنگاه ، چون طلایه ی پاییز می رسید

181 من ، برگ زرد و سرخ چناران را

182 چون شیشه های رنگی حمام و روستا

183 از پشت بام خاطره می دیدم

184 وقتی که باد سرد زمستانی

185 سر پنجه های دختر چوپان را

186 در گرگ و میش صبح ، حنا می بست

187 وقتی که شیر نور ز پستان آفتاب

188 در سطل آسمان مسین می ریخت

189 البرز در برابر من شیهه می کشید

190 من ، شهسوار حادثه ها بودم

191 من ، رو به روشنایی اینده داشتم

192 کنون که بر کرانه ی مغرب نشسته ام

193 دیگر ، نه روشنایی اینده روبروست

194 دیگر ، نه آفتاب درون رهنمای من

195 از خانه ام گریختم و ، خشم روزگار

196 خصمانه داد در شب غربت ، سزای من

197 از راه دور می نگرم خاک خویش را

198 خاکی که محو گشته در او ، جای پای من

199 در آسمان تیره ی او روز ، مرده است

200 بعد از فنای روز ، چه سود از دعای من

201 خرم دیار کودکی سبز من کجاست ؟

202 تا گل کند دوباره در او خنده های من

203 خشتی نمانده است که بر خاک او نهم

204 ویران شدشت دهکده ی دلگشای من

205 البرز کو ؟ که شیهه کنان در میان برف

206 از کیقبادها خبر آرد برای من

207 گویی که بانگ ناله ی اندوهناک او

208 گم گشته در گریستن بی صدای من

209 آوخ که از رکاب بلندش سوار صبح

210 دیگر قدم فرو ننهد در سرای من

211 خورشید شامگاه ،‌ در افکنده سایه وار

212 اینده ی بزرگ مرا در قفای من

213 (اشعار نادر نادرپور)

214 من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم

215 که جز به طعنه نمی خندد ،‌ شکوفه بر تن عریانم

216 ز نوشخند سحرگاهان ،‌ خبر چگونه توانم داشت

217 منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم

218 شکوه سبز بهاران را ،‌ برین کرانه نخواهم دید

219 که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم

220 چنان ز خشم خداوندی ،‌ سرای کودکی ام لرزید

221 که خاک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم

222 درین دیار غریب ای دل ،‌ نشان ره ز چه کس پرسم ؟

223 که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم

224 میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت

225 که روز من به شبم ماند ،‌بهار من به زمستانم

226 نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن ،‌

227 دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم

228 غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد

229 نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم

230 کجاست باد سحرگاهان ،‌ که در صفای پس از باران

231 کند به یاد تو ، ای ایران !‌ به بوی خاک تو مهمانم

232 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر