1 نیرنگ ز بس زلف گرهگیر تر است دام و دانه ز خویش زنجیرتر است
2 کی سیر ز جان شود بیک زخم دلم زین آب برنده ای که شمشیر تراست
1 ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
2 چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
1 هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
2 چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا
1 چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را
2 نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه دارد چو داغ لاله در خون میکشد شبهای تارم را