- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز زلفت بو نمی یابد دماغم به خون دیده می سوزد چراغم
2 مرا در دل بُد این پیکان هجران نهادی از جفا بر سینه داغم
3 چو شادی از وصالش نیست ما را چه تدبیرم بباید ساخت با غم
4 چو امکان نیست یک گل چیدن از وصل چه حاصل ای جهان از باغ و راغم
5 جهان بی روی گلرنگش نخواهم که از جنّت بود با او فراغم
6 صبا آورد از زلفش نسیمی ز بوی آن معطّر شد دماغم
7 چو گل از باغ بیرون رفت اکنون حوالت کرد هجرانش به داغم