نهاده سر به رخت زلف عنبرین گستاخ از جامی غزل 83

نهاده سر به رخت زلف عنبرین گستاخ

1 نهاده سر به رخت زلف عنبرین گستاخ ندیده کس به جهان هندویی چنین گستاخ

2 سر هزار عزیزت فتاده بر سر کوی گه خرام منه پای بر زمین گستاخ

3 بسوخت طوطی جانم ز رشک آن چو بدید که می خورد مگس از لعلت انگبین گستاخ

4 به جان خود که ببخشای بر جوانی خویش میا به غارت پیران پاک دین گستاخ

5 ادب جمال دگر بخشدت ز ناز مزن قدم به فرق گدایان ره نشین گستاخ

6 رقیب را ز بر خود بران که از خرمن به است دور چو افتاد خوشه چین گستاخ

7 به عذر پیش سگان تو جامی آید روز بر آستان تو ساید چو شب جبین گستاخ

عکس نوشته
کامنت
comment