1 زبحر عشق مجوئید همرهان ساحل که گرچه نوح بود کشتیش بود باطل
2 خلاف یوسف یعقوب کرد یوسف ما که در سفر به پدر آمده است هم محمل
3 بجاست محمل و لیلی میان قافله نیست چه آید از تن بیجان چو روح شد راحل
4 غبار سان زرکیبش دمی جدا نشوم زاتصال من و دوست مدعی غافل
5 زرشک اینکه تو پرتو دهی بمحفل عام بسوختن شده پروانه تو مستعجل
6 فکند شاهد ما پرتوئی بمیخانه که طوف میکده ام گشته کعبه مقبل
7 زبعد قتل کنم گریه ها مگر شویم نشان خون زسرانگشت پنجه قاتل
8 نه ای تو بلبل عاشق برو سمندر باش چه حاجتست از این گفتگوی بیحاصل
9 ولی زخون نتوان شست رنگ خون زآن دست فغان که سعی دل و دیده هر دو شد باطل
10 سواره کی خبر از حال خستگان دارد که فرقهاست بدوران زراحل و راجل
11 زحسن طلعت لیلا چو نیستت خبری برو ملامت مجنون مکن تو ای غافل
12 بکعبه فخر کند بی گزاف آشفته میان بتکده ای گر علی کند منزل
دیدگاهها **