- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را
2 سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی که صف شکن مژهٔ لشگر افکن است تو را
3 توان شناختن از چشم مست کافر تو که خون ناحق مردم به گردن است تو را
4 چگونه روز جزا دامنت به دست آرم که دست خلق دو عالم به دامن است تو را
5 به دوستی تو با عالمی شدم دشمن چه دشمنی است ندانم که با من است تو را
6 دلم شکستی و چشم از دو عالمم بستی دو زلف پرشکن و چشم پر فن است تو را
7 به سایهٔ تو خوشم ای همای زرین بال که بر صنوبر دلها نشیمن است تو را
8 کجا ز وصل تو قطع نظر توان کردن که در میان دل و دیده مسکن است تو را
9 چسان متاع دل و دین مردمان نبری که چشم کافر و مژگان رهزن است تو را
10 ز بخت تیره فروغی بدان که دم نزند که تیره بختی عشاق روشن است تو را