- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت با این کمند روی زمین می توان گرفت
2 ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت
3 خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش پیش نو از نخست به آسمان گرفت
4 ای دل مترس از آنکه نگردی شکار یار اینک ز غمزه نپر وز ابرو گمان گرفت
5 سر پیش او نهادم و نگرفت آن به هیچ جان عزیز چون بنهادم روان گرفت
6 از لاغری گرفت به یک تک شبم رقیب خندید بار و گفت که سگ استخوان گرفت
7 در باب عاشقی است حدیثی به زر کمال هر نقش کز رخ نو بر آن آستان گرفت