-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند نقاب بر مه و برقع بر آفتاب افکند
2 به طرف مصحف عارض نمود حلقه زلف نشانه را پر طاوس در کتاب افکند
3 معاشران همه بیدار کرد بهر صبوح مرا چو دید روان خویشرا بخواب افکند
4 به دست جام مرادش همیشه پر می باد مرا به دیر مغان آنکه در شراب افکند
5 بآب خضر مگر کرد زهره را ممزوج کسی که آب خضر در شراب ناب افکند
6 وگر به لعل می آلود ساقی سرمست بجانم آتش و در چشم اضطراب افکند
7 ز عشق با جگری سوخته بود فانی چو مفلسی که در آتش جگر کباب افکند