- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت از پریشانی همی با سایهٔ خود جنگ داشت
2 حسن مستور تو از جامی که پنهان می زدی شمع شوخی زیر دامان پرند رنگ داشت
3 با وجود آنکه خاک رهگذار او شدیم کینهٔ ما را به دل همچون شرر در سنگ داشت
4 شب که در فکر دهانش غنچه بودم تا سحر وسعت آباد دلم را جوش معنی تنگ داشت
5 نامهٔ شوق مرا از دست قاصد می برد دلبری کز بردن نامم زبانش ننگ داشت
6 من کجا و تاب استغنای او جویا کجا سرگرانی های نازش کوه را بی سنگ داشت