زلف و رخسار تو از رهی معیری غزل - جلد چرم 11

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

زلف و رخسار تو ره بر دل بی‌تاب زنند

1 زلف و رخسار تو ره بر دل بی‌تاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند

2 شکوه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند

3 جرعه‌نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهان‌تاب زنند

4 خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند

5 گفتم: از بهر چه پویی ره میخانه رهی گفت: آنجاست که بر آتش غم آب زنند

عکس نوشته
کامنت
comment