- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
2 شکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
3 جرعهنوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند
4 خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند
5 گفتم: از بهر چه پویی ره میخانه رهی گفت: آنجاست که بر آتش غم آب زنند