زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو از جامی غزل 803

زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو

1 زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو وای من آن زمان که نبینم جمال تو

2 مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من

3 بینم جهان به روی تو روی تو گوییا چشم من است و مردمک چشم خال تو

4 شد سایه ها ز پرتو روی تو جمله نور ای آفتاب حسن مبادا زوال تو

5 تا رفته ای چو خواب خوش از چشم اشکبار حقا که نیست در نظرم جز خیال تو

6 دارم سری نهاده به راهت که مست ناز ناگاه دررسی و شود پایمال تو

7 جامی چه حاجت است به گفتن چو زد رقم بر لوح چهره کلک مژه وصف حال تو

عکس نوشته
کامنت
comment