- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی وصال تو هوس عاشقان شیدایی
2 عروس حسن تو را هیچ در نمییابد به گاه جلوهگری دیدهٔ تماشایی
3 بدین صفت که تویی بر جمال خود عاشق به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی
4 حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم، ز بسکه پیدایی
5 بهر چه مینگرم صورت تو میبینم ازین میان همه در چشم من تو میآیی
6 همه جهان به تو میبینم و عجب نبود ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی
7 ز رشک تا نشناسد تو را کسی، هر دم جمال خود به لباس دگر بیارایی
8 تو را چگونه توان یافت؟ در تو خود که رسد؟ که هر نفس به دگر منزل و دگر جایی
9 عراقی از پی تو دربه در همی گردد تو خود مقیم میان دلش هویدایی