زتو چون خبر بگیرم که از آشفتهٔ شیرازی غزل 837

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

زتو چون خبر بگیرم که زخود خبر ندارم

1 زتو چون خبر بگیرم که زخود خبر ندارم بکه بنگرم که جز تو بکسی نظر ندارم

2 بشب فراق چون شمع که بسوزد اشتیاقم چکنم بشام وصلت که زخود خبر ندارم

3 من از این شکردهنان همه عمر صبر کردم زدرخت صبر زین بس طمع شکر ندارم

4 ثمروفا و مهر است که بباغ عشق آن گل منم آن نهال بی بر که جز این ثمر ندارم

5 همه جای رانده گشتم چه زکعبه چه خرابات تو از این درم چه رانی که در دگر ندارم

6 بهوای پرفشانی بقفس زجای جستم خبرم نبود از خویش که بال و پر ندارم

7 همه تن شدم چو آتش زشرار عشق اما بتو سنگدل خدا را چکنم اثر ندارم

8 منم و دو دیده دل بمصاف ترک چشمت زبرای تیر مژگان بجز این سپر ندارم

9 تو بمصر حسن یوسف من و عشق پیر کنعان نتوانم اینکه گویم که غم پسر ندارم

10 بعلی بریم آشفته شکایت از اعادی که جز او بهر دو عالم شه دادگر ندارم

عکس نوشته
کامنت
comment