1 زنهار قصد کندن بیخ کسان مکن زیرا که بیخ خویشتن است اینکه میکنی
2 تا کی من و جمال من و ملک و مال من چندین هزار من شدی ایقطره منی
1 او شاه منست و من مرا ورا بنده من خود همه اویم و بدو ماننده
2 چون از لبش آب زندگانی خوردم مانند خضر همیشه باشم زنده
1 در کارگه وجود هر نقش که هست نقاش الست بیتو آن نقش ببست
2 در حیرتم از حال تو تا خود تو که ئی نی بیتو بود کار و نه کاریت به دست
1 ایعشوه دهان ترک شما کردم و رفت رخ سوی در سخا کردم و رفت
2 چون بوی وفاتان نشنیدم همه را در لعنت ایزدی رها کردم و رفت
1 ای ز جام می عشق تو خرد رفته ز هوش لب و دندان ترا لعل و گهر حلقه بگوش
2 عکس یاقوت لبت سوی بدخشان بردند آمد اندر رگ کان خون دل لعل بجوش
1 گر پرسدت کسی که بر آتش چه افکنند از بهر چشم زخم بهر جا بگو سپند
2 ور پرسدت کسیکه چه خوشتر که بشنوند از لفظ دوستان به اندیش گو سه پند