1 زنهار مگو که واحد و رام یکی است با این خلقی که پخته و خام یکی است
2 با کوردلان سرمهٔ عرفان چه کشی با کر سخن لطیف و دشنام یکی است
1 الهی حل مگردان تا قیامت مشکل ما را مکن چون لاله پیدا در جهان داغ دل ما را
2 خیالی ساز یارب هر جا که در بزم ما سازد بپرداز از حکایت های عالم محفل ما را
1 ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است گذشتن از سر کوی تو مشکل افتاده است
2 به یک کرشمه رساند به پیشگاه امید چه شد که مرکب توفیق در گل افتاده است؟
1 مصور چون به تصویر آورد موی میانش را چسان خواهد کشیدن با قلم مد بیانش را
2 دلم پیوسته از چین دو ابرویش حذر دارد که نتواند کشیدن غیر صانع کس کمانش را