- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از باد سر زلفت یک روز پریشان شد جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد
2 حال دل خود گفتم با چاره گر دردی بیچاره به درد دل آهی زد و گریان شد
3 چشم که رسید آیا باز این دل خرم را کز ناوک مژگانی آزرده پیکان شد
4 دل خواست شدن سوئی جان نیز روان با او تا تو ز نظر رفتی هم این شد و هم آن شد
5 باشد همگی تاوان بر چشم من گریان هر خانه که از باران در کوی تو ویران شد
6 آن مه که شبی دیدی در حسن تمام او را از شرم جمال تو ماهیست که پنهان شد
7 می گفت کمال از می دارم هوس توبه چون دید رخ ساقی از گفته پشیمان شد