سر زلفت گره بر کار من زد از جامی غزل 87

سر زلفت گره بر کار من زد

1 سر زلفت گره بر کار من زد لب لعلت دم از آزار من زد

2 دلم جز راه هشیاری نمی رفت خطت راه دل هشیار من زد

3 به خود پندار صبرم بود کآتش غمت در خرمن پندار من زد

4 به خون دل غمت را کلک مژگان رقم بر صفحه رخسار من زد

5 به عقلم کی رسد دعوی که عشقت قفای عقل دعویدار من زد

6 به سینه عشق سنگ محنتم کوفت در گنجینه اسرار من زد

7 قبول دوست بس جامی چه باک است رقیب ار طعنه بر گفتار من زد

عکس نوشته
کامنت
comment