زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح از سعیدا غزل 200

زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح

1 زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح بر هم زده است موج هوا خاندان صبح

2 شادی مکن که بخت سیاهم سفید شد پوشیده شد ز خندهٔ بیجا دهان صبح

3 از جیب خویش می کشد این قرص گرم را هر کس که می شود نفسی میهمان صبح

4 بی امر روز قسمت روزی نمی کنند دیوانیان مطبخ الوان [خوان] صبح

5 چون شب مزن به بی ادبی دم، که آفتاب از آتش، آب داده به تیغ زبان صبح

6 از جبهه حال اهل سعادت توان شناخت پوشیده کی شود ز تو راز نهان صبح

7 گفتا ردیف [و] قافیهٔ این غزل به فکر تا حال کس نکرده چنین امتحان صبح

8 بی آه سرد دل نتواند کشیدنش خمیازهٔ شب است سعیدا کمان صبح

عکس نوشته
کامنت
comment