- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح بر هم زده است موج هوا خاندان صبح
2 شادی مکن که بخت سیاهم سفید شد پوشیده شد ز خندهٔ بیجا دهان صبح
3 از جیب خویش می کشد این قرص گرم را هر کس که می شود نفسی میهمان صبح
4 بی امر روز قسمت روزی نمی کنند دیوانیان مطبخ الوان [خوان] صبح
5 چون شب مزن به بی ادبی دم، که آفتاب از آتش، آب داده به تیغ زبان صبح
6 از جبهه حال اهل سعادت توان شناخت پوشیده کی شود ز تو راز نهان صبح
7 گفتا ردیف [و] قافیهٔ این غزل به فکر تا حال کس نکرده چنین امتحان صبح
8 بی آه سرد دل نتواند کشیدنش خمیازهٔ شب است سعیدا کمان صبح