-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زد قاصد بزم عزا با قامت خم از نو به عالم بیرق ماه محرم
2 لرزید از این ماتم به عالم عرش اعظم پشت فلک گردد دو تا زین غصه و غم
3 وقت عزا شد ماتم بپا شد ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
4 از نونهال ماه غم از ره رسیده رنگ و رخ مهتاب از ماتم پریده
5 خار غم هجران به چشم ما خلیده زد شعله محنت به جان خلق عالم
6 وقت عزا شد ماتم بپا شد ارض و سمابار دیگر ماتمسرا شد
7 عرش خدا شد از عزا نوسیه پوش ملک و ملک کردند احت را فراموش
8 کروبیان گشتند یک جا محو و مدهوش بر سر زنان گردید حوا همچو آدم
9 وقت عزا شد ماتم بپا شد ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
10 اندر مدینه کن خبر خیرالنسا را رو در نجف آگاه کن شیر خدا را
11 بر گو به فخر انبیا شال عزا را در گردن اندازد کشد افغان دمادم
12 وقت عزا شد ماتم بپا شد ارض و سما بار دیگر ماتمسرا شد
13 پیر و جوان یکباره دل از دست داده مرد و زن اندر بزم ماتم رو نهاده
14 گویا حسین تشنه لب بیسر فتاده با خنجر خشک از عطش اندر لب بم
15 وقت عزا شد ماتم بپا شد ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
16 گردش به کام دشمنان ای چرخ تا کی کو دادخواهی تا کنم این شکوه با وی
17 کاندر سر نی کرد جا در مجلس می آن سر که کردی صد چو عیسی زنده از دم
18 وقت عزا شد ماتم بپا شد ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
19 آن سر که مهر از شرم رویش در حجابست کی در خور خاکستر و بزم شرابست
20 چون بخت (صامت) گوئیا گردون بخوابست ورنه چرا ویران نشد اوضاع عالم
21 وقت عزا شد ماتم بپا شده ارض و سما بار دیگر ماتمسرا شد