زد خیمه شاه عشق بصحرای از اسیری لاهیجی غزل 31

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما

1 زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما

2 از دست جور عشق خرابست ملک جان برآسمان شد از ستمش الامان ما

3 ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند نشنود یار این همه آه و فغان ما

4 بی درد عشق صبر نداریم یک نفس درد و غمست مونس هر دو جهان ما

5 پنهان ز خلق کرده ام اسرار عشق را پیداست پیش تو همه سر نهان ما

6 شد عاقبت بدولت عشقت براه عشق بی نام و بی نشان همه نام و نشان ما

7 گفتم بجان تو که دل از غم خلاص کن گفت از تو این نبود اسیری گمان ما

عکس نوشته
کامنت
comment