- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زد شیخ شهر طعنه بر اسرار اهل دل المرء لایزال عدوا لما جهل
2 تکفیر کرد پیر مغان را وگر برد بویی ز کفر او شود از دین خود خجل
3 محضر به خون اهل صفا می زند رقم این رقعه بر جهالت او بس بود سجل
4 آیین صدق و رسم مروت نه کار اوست از طبع منحرف مطلب خلق معتدل
5 ساقی بیا که ذکر کدورت کدورت است تا هست مهل باده صافی ز کف مهل
6 آن جام می بیار که از لوح اعتبار سازد غبار هستی موهوم مضمحل
7 باشد که مرتفع شود از آفتاب می آثار ظلمتی که نماید ز مد ظل
8 جامی به بزم پیر مغان بار خواست دوش نگسسته دل هنوز ز پیوند آب و گل
9 مستی زد این ترانه به آواز چنگ و گفت یا طالب الوصول تجرد لکی تصل