زد حکیمی به طرف باغ قدم از جامی هفت اورنگ 74

زد حکیمی به طرف باغ قدم

1 زد حکیمی به طرف باغ قدم دید زاغ و کبوتری با هم

2 هر دو فارغ نشسته بر یک شاخ در زبان آوری به هم گستاخ

3 مانده حیران به فهم خرده شناس کین نه بر وفق حکمت است و قیاس

4 صحبت جنس جز به جنس که دید الفت بی مناسبت که شنید

5 ناگه از شاخ آمدند فرو به تمنای آب بر لب جو

6 بر سر خاک در شتاب شدند لنگ لنگان به سوی آب شدند

7 دید از آنجا که تیز فرهنگیست که میانشان مناسبت لنگیست

8 لنگی پا رساند بر همشان در تکاپوی ساخت همدمشان

9 که تو را شوق آن شود جامی که رهی همچو میوه از خامی

10 شیوه نارسیدگان بگذار رسم و راه رسیدگان بردار

11 تا ز خامی خویش و هیچ کسی به مقام رسیدگی برسی

12 سوی پاکان توجهی می کن به تکلف تشبهی می کن

عکس نوشته
کامنت
comment