زد حکیمی به حکم جود قدم از جامی هفت اورنگ 26

زد حکیمی به حکم جود قدم

1 زد حکیمی به حکم جود قدم ریخت در جیب زن هزار درم

2 چند روزی کزان گذشت حکیم خواست از زن حساب صره سیم

3 گفت هر جا که سایلی زد بانگ رفت در کار سایلان یک دانگ

4 دانگ دیگر به میهمانان رفت به رفیقان و مهربانان رفت

5 آنچه ماند از همه ذخیره خویش کردم از بهر روز تیره خویش

6 گفت دانا به شرع جود و عطا آنچه گفتی به من خطاست خطا

7 هر چه دادی همان ذخیره توست روشنی بخش روز تیره توست

8 وانچه از بهر خود نهادستی جای در جیب و کیسه دادستی

9 زان شود کار وارثی به رواج یا کند دست حادثی تاراج

عکس نوشته
کامنت
comment