-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زد حکیمی به حکم جود قدم ریخت در جیب زن هزار درم
2 چند روزی کزان گذشت حکیم خواست از زن حساب صره سیم
3 گفت هر جا که سایلی زد بانگ رفت در کار سایلان یک دانگ
4 دانگ دیگر به میهمانان رفت به رفیقان و مهربانان رفت
5 آنچه ماند از همه ذخیره خویش کردم از بهر روز تیره خویش
6 گفت دانا به شرع جود و عطا آنچه گفتی به من خطاست خطا
7 هر چه دادی همان ذخیره توست روشنی بخش روز تیره توست
8 وانچه از بهر خود نهادستی جای در جیب و کیسه دادستی
9 زان شود کار وارثی به رواج یا کند دست حادثی تاراج