زان زمانی که تن و روح روانم دادند از سعیدا غزل 298

زان زمانی که تن و روح روانم دادند

1 زان زمانی که تن و روح روانم دادند دل سرگشته و چشم نگرانم دادند

2 پشت خم گشتهٔ من گوشه نشین کرد مرا تیر همت بشکستند و کمانم دادند

3 مقصدم را ز دو عالم به کناری بردند و آن گه آن خانهٔ مقصود نشانم دادند

4 فکر آن تنگ دهان کرد چو مویم باریک تا بتان همچو کمر جا به میانم دادند

5 فکر روشن تر از آیینهٔ جان بخشیدند غزل صاف تر از آب روانم دادند

6 قسمت هر که سعیدا به رضایش کردند آنچه از روز ازل خواستم آنم دادند

عکس نوشته
کامنت
comment