1 زان پس که هزار غصّه خورم در بندگیت سه سال آزاد
2 گفتم شودم جرایت افزون چون هر کس را زیادتی داد
3 افزون نشد این و آنچه خود بود یکبارگی از قلم بیفتاد
4 از صورت حال خود برین شکل دانی که چه آیدم همی یاد
5 خر رفت که آورد سرویی ناورد سرو و گوش بنهاد
1 دلبرم هم ز بامداد برفت کرد ما را غمین و شاد برفت
2 آن همه عهدها که دوش بکرد با مدادش همه زیاد برفت
1 تا تنگ دلم جای تو خوش پسرست الحق ز خوشی دلم چو تنگ شکرست
2 جانا چو شکر ز تنگت ارنا گزرست دردست من آی کز دلم تنگ ترست
1 سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد بگاه قدحی پر شراب باید کرد
2 نه درّ ه ایم که با افتاب برخیزیم صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد