1 زین زمانه شیخ جمال آن که کس ندید در دهر یک معرف شیرین ادا چو او
2 چون کرد از کمال رضا وام جان ادا تاریخش از معرف شیرین ادا بجو
3 طبعم چو در غمش الف از ب نمیشناخت یک سال اگر کم است دلا عذر او بگو
1 چو افکنده ببیند در خون تنم را کنید آفرین ترک صید افکنم را
2 نیاید گر از دیده سیلی دمادم که شوید ز آلودگی دامنم را
1 چون پیش یار قید و رهائی برابر است آن جا اگر روی و گر آئی برابر است
2 یک لحظه با تو بودن و با غیر دیدنت با صد هزار سال جدائی برابر است
1 دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی
2 سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی