1 زین زمانه شیخ جمال آن که کس ندید در دهر یک معرف شیرین ادا چو او
2 چون کرد از کمال رضا وام جان ادا تاریخش از معرف شیرین ادا بجو
3 طبعم چو در غمش الف از ب نمیشناخت یک سال اگر کم است دلا عذر او بگو
1 داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت
2 صورت شمع رخش بر در و دیوار کشید کلک نقاش دل خلق به این صورت سوخت
1 وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب یاران مفید بود بسی یاری رقیب
2 در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل صد خار غم به قوت غمخواری رقیب
1 وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک
2 کی نشیند در زمان وصل بر خاطر غبار گر نه بیزد خاک شرکت بر سر عاشق فلک