- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زین بیش با فراق توأم ساختن نبود تدبیر دل ز عشق تو پرداختن نبود
2 گفتم به صبر چاره وصلش کنم ولیک با روز شوق جز سپر انداختن نبود
3 چون من قتیل عشق تو بودم به قصد ما حاجت تو را به تیغ برافراختن نبود
4 بشکست قلب ما غم عشقت که با فراق بازوی صبر و پنجه در انداختن نبود
5 چون سوز عشق تو جگرم سوخت همچو شمع تدبیر جز نشستن و سر باختن نبود
6 سیلاب دیده ام ز فراقت همه جهان بگرفت آنچنانچه ره تاختن نبود
7 اسب رخت بیامد و زد شه رخی چنان کش هیچ چاره ای بجز از باختن نبود