1 زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است چون حال تو را دید به صد چشم گریست
2 با خویشتن آی این همه غفلت چیست گر مرد رهی بهتر ازین باید زیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای دل به غم فراق رایی می زن بر چنگ امید او نوایی می زن
2 زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی افتاده و خسته دست و پایی می زن
1 کو دل که بگوید نفسی اسرارش کو گوش که بشنود دمی گفتارش
2 معشوقه جمال می نماید شب و روز کو دیده که تا برخورد از دیدارش
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **