1 زشهر تا مه بیمهر من شده است مسافر مرا بر آتش غم همچو دود ساخت مجاور
2 مه دو هفته من ماههاست در سفرستی زشهر کی قمری جز مهی شده است مسافر
3 بهفت دفتر و آثار هر ملل که رسیدم بهر کتاب شده منکران عشق تو کافر
4 به نرد عشق تو خوش باختیم عقل و دل و دین که پاک باز نکوتر بود حریف مقامر
5 بفکر امر خطریست هر کسی و مرا خود نکرده جز خطر عشق تو خطور بخاطر
6 نه ماه راست چوسروت چمان قدی متمایل زسرو کی بدمد گل بدین صفت متواتر
7 وفور نعمت حسنت ندیده است همانا که گفت نعمت باغ بهشت آمده وافر
8 من و محبت تو غیر از این بگو عملم کو اگر چه زاهد شهر است بر عمل متظاهر
9 حساب روز قیامت چو با تو شد سر وکارش چه غم بفسق گر آشفته تو شد متجاهر
10 سحر زهاتف غیبی شنیدم این که همیگفت علیست باطن و ظاهر علیست اول و آخر
11 تو را جواهر منظوم چون نثار علی شد سزد نثار بیارندت ار زعقد جواهر
دیدگاهها **