زارم از فرقت شیرین دهنی نوش لبی از جامی غزل 921

زارم از فرقت شیرین دهنی نوش لبی

1 زارم از فرقت شیرین دهنی نوش لبی چاره وصل است برانگیز خدایا سببی

2 جان که در موج غم افتاد جدا زان لب لعل عاقبت خواهدش آن موج رساندن به لبی

3 چون نیامد ادب بزم وصال از من مست دمبدم می رسد از شحنه شهرم ادبی

4 ساخت با نغمه غم مرغ دلم زان که نخاست هرگز از بلبل این باغ نوای طربی

5 سوخت از تاب غمش جان و دلم گرچه طبیب نکند از تن رنجور من احساسی تبی

6 طلب روز و دعای شبم این کرد اثر که نه روزی شودم وصل میسر نه شبی

7 جامی از راه طلب ماند زهی حسرت و درد گر نه مطلوب درآید ز درش بی طلبی

عکس نوشته
کامنت
comment