وقت گل زان گونه کز گل سبزه تر می‌دمد از جامی غزل 418

وقت گل زان گونه کز گل سبزه تر می‌دمد

1 وقت گل زان گونه کز گل سبزه تر می‌دمد کشته آن غمزه را از خاک نشتر می‌دمد

2 می‌زند تیغ قدت در باغ با سرو سهی بید را زان رو به جای برگ خنجر می‌دمد

3 کس نیابد بوی راحت از دل محنت کشم آری آن ریحان ازین ویرانه کمتر می‌دمد

4 مردم چشمم خیال خواب چون بندد دگر کز خیال آن مژه خارش ز بستر می‌دمد

5 کی شود پاک از گیاه غم مرا کشت امید کِش ز یک جا می‌کَنَم صد جای دیگر می‌دمد

6 از فسون خوان شد فزون سوز من آن دم‌ها که او بر دل من می‌دمد گویی در اخگر می‌دمد

7 زنده شو جامی که جانبازان تیغ هجر را از فروغ روی جانان صبح محشر می‌دمد

عکس نوشته
کامنت
comment