زند بر ابر نیسان طعن خشکی گوهر از سعیدا غزل 423

زند بر ابر نیسان طعن خشکی گوهر عاشق

1 زند بر ابر نیسان طعن خشکی گوهر عاشق محیطی را نیارد در نظر چشم تر عاشق

2 بریدن ها نمایان است از غیر تو ای بدخو که نقش بوریا باشد به پهلو جوهر عاشق

3 ز بالینش چه گویم کوه را سرگشته می سازد به نرمی طعنه زد بر سنگ خارا بستر عاشق

4 چه می دانی تو با ما نیش آن مژگان چه می گوید نداند کس بجز عاشق زبان خنجر عاشق

5 به هر جا نوخطی دیدم گرفتم نسخهٔ او را نباشد جز خط خوبان [خطی] در دفتر عاشق

6 چرا شوریده دایم می رود دریا نمی دانم مگر افکنده بی باکی در او خاکستر عاشق

7 سرت گردم برای چشم زخم و عطر بزم تو نمی سوزد بجز دل چیز دیگر مجمر عاشق

8 سعیدا غیر چشم مست و مژگان سیاه او نباشد حکم کس فرمان روا در کشور عاشق

عکس نوشته
کامنت
comment