1 زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز
2 یکی لباس جوانی دوم امید و امل سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز
1 روی زرینم از اندیشه سیمین بر او چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
2 روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
1 نیسان نسیم باغ معنبر کند همی کز خاک سوده بیضه عنبر کند همی
2 باد صبا وزید و هوا و دماغ را پر عنبرین صبای معنبر کند همی