1 زحسن رویت ای نادیده مهجور شدم پیر و حزین و زار و رنجور
2 بت فایز تجلی کرد یک بار همان نوری که بد در وادی طور
1 مرا این زندگی از بوی یار است وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟
2 کنون که هست فایز زنده ز آنست دو چشم و دل به راه انتظار است
1 بتا ختم رسل پیغمبری شد به من روشن صفات دلبری شد
2 دو مثقال دلی که داشت فایز به تاراج سر زلف پری شد
1 به دارالملک تن دل پادشاهست جوارح در اطاعت چون سپاهست
2 به هر جا عزم دارد شاه فایز که را یارا که گوید این نه راهست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به