1 زان پس که فدای عشق تو کردم جان بر من زچه خشمناکی ای جان و جهان
2 هرگز تو مرا چه داده یی جز دشنام؟ یا زآن تو من چه برده ام جز فرمان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خبر گل بچمن می آرند مژده جان وی تن می آرند
2 نقش بندان ربیعی آبی با رخ کار چمن می آرند
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
1 هر که رخسارش آرزو کردست گل بر بارش آرزو کردست
2 بی خودیّ دلم بجای خودست زانکه دیدارش آرزو کردست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به