1 زاهد که بپاک دامنیها ثمر است اور را ز بتان چشم بچیز دگر است
2 این طرفه که من با همه بدنامیها از کیسه خویش دامنم پاکتر است
1 ز زلفش تارک جانم بود پیوند هر مو را به صد تیغ جفا نتوان بُرید از هم من و او را
2 جفای آسمان کم بود عشاق بلا جو را نمود از وسمه آن مه لاجوردی طاق ابرو را
1 گلی و گل رخی تا در چمن هست خروش بلبل و افغان من هست
2 دلم در سینه خون گشت و نگفتی که یعقوبی درین بیت الحزن هست
1 خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت
2 با حسرت گلشن چه کند مرغ گرفتار صیاد چه شد گل به در و بام قفس ریخت