-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد و محتسب و شیخ بهم پیوستند تا در میکده را بر رخ رندان بستند
2 گر به بندند در میکده یا بگشایند خیل مستان خم عشق تو بی می مستند
3 جملگی عقرب جراره و با نیش جفا بتقاضای طبیعت دل مستان خستند
4 تا که رفته ززمین جانب افلاک امشب کز پی رقص ملایک بهوا می جستند
5 غمزه و خال و خط و زلف تو اندر ره دل آه کاین سلسله طرار بهم همدستند
6 گر زمستان تو گستاخ زند سر سختی که سلامیت بگویند و دعا بفرستند
7 نام سامان نبری در بر عشاق ایدل که چو آشفته بآن سلسله مو پیوستند
8 عارفان کز خم زلف تو کمندی دارند جمله زنجیر تعلق زجهان بگسستند
9 دست افتاده زپایان ره عشق بگیر زآنکه تو دست خدائی و همه بی دستند