زاهد شهرم ز رندی می کند هر از کمال خجندی غزل 673

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال

1 زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال ساقیا میده که در سر ندارد جز خیال

2 نالهٔ دلسوز و آو خستگان بی درد نیست ای که دردی نیست باری از پی دردی بنال

3 خلوت وصل است درگیر ای چراغ صبحدم تا نیابد شمع راهی در شبستان وصال

4 بارها در حیرت باد سحرگاهم که چون با چنان بی طاقتی باید در آن حضرت مجال

5 جان به رویت همچو گل گفتم برافشانم روان زآن همی ترسم که طبع نازکت گیر ملال

6 با چنین بخت پریشانی که در طالع مراست دولت وصل تو می خواهی زهی فکر محال

7 گر تو روزی از سگان کوی خود خوانی مرا خود همین باشد کمال دولت و بخت کمال

عکس نوشته
کامنت
comment